سفارش تبلیغ
صبا ویژن



ادامه آیه 62 - پژوهش در تفسیر

آیه 62:

    [معناى" حق" بودن خداى تعالى و" على" و" کبیر" بودن او عز اسمه‏]

آی   توضیح آن: کلمه"حق" به معنای ثابت است, اما نه از هر جهت , بلکه از جهت ثبوتش, و در مقابل آن کلمه ک باطل"  به معنای غیر ثابت است, از جهت عدم ثبوتش, و جمله ی " بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ " به خاطر ضمیر فصلی که در آن هست , و نیز بخاطر معرفه آوردن خبر , (الف و لام آوردن بر سر کلمه " حق" ) انحصار را میرساند , یعنی انحصار مبتدا در خبر است.

پس جمله " بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ" ثبوت را منحصر مى‏کند در خدا، و مى‏فرماید: تنها خدا است که ثابتى است که با بطلان آمیخته نیست، و به عبارت دیگر ثابت از جمیع جهات است، و به عبارت سوم موجود بر هر تقدیر است، پس وجودش مطلق است، یعنى مقید به هیچ قید و مشروط به هیچ شرطى نیست، پس وجود او ضرورى و عدمش محال است، به خلاف غیر او از موجودات ممکن الوجود، که وجودشان تقدیرى است، یعنى به تقدیر و فرضى که مسبب آن موجود شود آن نیز موجود مى‏شود، پس وجود ممکنات مقید است به وجود سبب آنها، پس به دست آن سبب موجود مى‏شوند، نه بخودى خود و به ضرورتى از ذات خود.

و وقتى حقیقت هر چیز عبارت است از ثبوت آن، پس خداى تعالى که ثبوتش ضرورى است، به ذات خود حق است، ولى غیر او به وسیله او حق مى‏شوند.

و وقتى این معنا مورد دقت قرار گیرد، و آن طور که شاید و باید در آن تامل شود، معلوم مى‏شود:

اولا تمامى موجودات در وجود یافتن، مستند به خداى تعالى هستند، و همچنین نظام عامى که در عموم آنها، و نیز نظامهاى جزئى که در بعضى از آنها یعنى در هر نوعى و فردى از آنها جارى است، همه مستند به خداى تعالى است.

و ثانیا کمالات وجودى که در حقیقت، صفات وجودند، از قبیل علم، قدرت، حیات، سمع، بصر، وحدت، خلق، ملک، غنى، حمد، و خبیر بودن، چه آنها که در آیات سابق ذکر شده، و چه آنها که ذکر نشده، صفاتى است که قائم به خداى تعالى است، که یا عین ذات اویند، مانند علم و قدرت، و یا صفاتى خارج از ذات اویند، که از فعل او انتزاع مى‏شود، مانند صفت خالق و رازق و رحیم، که از خلقت و رزق و رحمت او انتزاع مى‏شوند.

و ثالثا قبول شریک در ذات او، یا در تدبیرش، و نیز هر صفتى که معناى فقدان و نقص را داشته باشد، از ذات خداى تعالى مسلوب است، یعنى اینگونه اوصاف در او نیست، و به همین جهت آنها را صفات سلبیه خدا مى‏گوییم، مانند بى‏شریکى، تعددناپذیرى، بى جسمى، بى مکانى، بى زمانى، جهل، عجز، بطلان، زوال و امثال آن.

براى اینکه همه این صفات معناى عدمى دارند، و چون وجود خدا مقید به قیدى نیست، همین نداشتن قید عدمى (به حکم نفى در نفى موجب اثبات است)، اطلاق وجود او را اثبات مى‏کند.

و شاید جمله" وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ"، ثبوت صفات را به هر دو مرحله‏اش افاده کند، چون نام" العلى" تنزه خدا را از هر چیز که لایق به ساحت او نیست افاده مى‏کند، پس بدلیل اینکه" العلى" است مجمع همه صفات سلبى است.

و کلمه" کبیر" وسعت او را نسبت به هر کمال وجودى افاده مى‏کند، پس چون کبیر است مجمع تمام صفات ثبوتى است.

 پس صدر آیه یعنى جمله" ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ" برهان بر مضمون ذیل آن، یعنى جمله" أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ" است، و ذیل آن برهان بر جامعیت خداى تعالى نسبت به صفات ثبوتیه و سلبیه هر دو است، که بیانش گذشت، پس خدا ذاتى است مستجمع و دارنده همه صفات کمال، پس او" اللَّه" است، که عزیز است نام او.

جمله" وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ"، از آنجا که در مقابل جمله" ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ" است، لذا هر چه در باره این جمله گفته شد، مقابل آن، در آن جمله جریان مى‏یابد، یعنى خدایانى که مشرکین براى خود اتخاذ کرده‏اند، هیچ بهره‏اى از حقیقت ندارند، و از خلق و تدبیر چیزى مستند به آنها نیست، چون شریک در الوهیت و ربوبیت باطل است و حقیقتى در آن نیست و چون به هر تقدیر باطل است، پس از خلق و تدبیر به هیچ وجه چیزى مستند به آنها نمى‏شود.

مطلب دیگر اینکه در آیه شریفه از اسماء الحسنى سه اسم" حق" و" على" و" کبیر" ذکر شده، و از آنچه گذشت معلوم شد که کلمه" حق" به معناى واجب الوجود است، و کلمه" على" از صفات سلبیه، و کلمه" کبیر" از صفات ثبوتیه که قریب المعنى با عبارت" مستجمع صفات کمال" است .

پس اگر مى‏بینید لشکریان حق پیروز مى‏شوند، باطل عقب نشینى مى‏کند، لطف خدا به یارى مؤمنان مى‏شتابد و کافران را تنها مى‏گذارد، به خاطر آن است که آنها باطلند و اینان حق، آنها بر خلاف نظام عالم هستى هستند و سرنوشتشان فنا و نیستى است و اینها هماهنگ با قوانین جهان هستى.

.فعل «یدعون» به دو صورت: غایب و مخاطب قرائت شده است‏ چرا که این قانون فقط به اسلام اختصاص دارد.

کلمه" على" که از ماده" علو" گرفته شده به معنى بلند مقام است، و نیز به کسى گفته مى‏شود که قادر و قاهر است و کسى قدرت مقاومت در برابر اراده او ندارد.

" کبیر" نیز اشاره‏اى است به عظمت علم و قدرت پروردگار و کسى که داراى این صفات است بخوبى مى‏تواند دوستان خود را یارى دهد، و دشمنان را در هم بشکند لذا دوستانش باید به وعده‏هاى او دلگرم باشند. 

 پس چنین می توان گفت که:

" وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ"-" علو" خداى تعالى به گونه‏اى است که او علو دارد و هیچ چیز بر او علو ندارد. و کبرش طورى است که در برابر هیچ چیز کوچک نمى‏شود و ذلیل و خوار نمى‏گردد. و این علو و این کبر از فروعات حق بودن یعنى ثابت و زوال ناپذیر بودن او است.

 به هر تقدیر، معناى آیه این است که: این تصرف در تکوین و تشریع از خداى سبحان است و سببش این است که خداى تعالى خودش حق است و با مشیت اوست که هر موجود حقى داراى حقیقت مى‏شود، و آلهه مشرکین و هر چیزى که ظالمین یاغى بدان رکون مى‏کنند باطل است و قادر بر هیچ چیز نیست.

 

نکته ها:

 1) جا به جایى شب و روز نشانه‏اى گویا از تدبیر و ربوبیّت و یکتایى اوست.

2)هر معبودى جز او موهوم است.

 3) خداى متعال معیار حقّ است، نه چیز دیگر.  

قال علی علیه السلام:

"اِنَّ الحَقَّ ثَقیلٌ مِرّیءٌ وَاِنَّ الباطِلَ خَفیفٌ وَّبیءٌ[1]"

حق(درظاهر)گران است وسنگین و(در باطن)گوارا وباطل (در ظاهر) سبک است وآسان و(درباطن) وبا آورنده است.

 



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 11:17 صبح روز جمعه 91 خرداد 12