سفارش تبلیغ
صبا ویژن



رفوزه - پژوهش در تفسیر

یوخده نه , خیلی دلم شکسته.سوخته.

آخه رفوزه شدم. رد شدم. می دونستم که نمره ی خوبی نمیارم. ولی فکر نمی کردم رد بشم. خودم رو در حد یه شاگر ضعیف میدیدم. ولی فکر نمی کردم حتی در حد یه شاگر تنبل هم نباشم.

سوختم .

امروز رفتم سر جلسه امتحان مجدد نشستم. ولی راستش وقتی سوالها رو نوشتم. وقتی دیدم برگه امتحانی اینبارم سبکتر از دفعه ی اول میشه , خودم خجالت کشیدم. ضایع میشدم. سخت بود برام. ولی چاره ای نداشتم. از جا بلند شدم. برگه امتحانی رو تا کردم و گذاشتم توو کیفم. ...آره پذیرفتم. قبول کردم که رفوزه شدم. ................رفوزه.

ولی خب باید بسازم. باید کنار بیام. طوری نیست. باید قبول کنم. کم حافظه شدن یعنی همین. آخه باید یه فرقی بین من و تویی که عین بچه آدم داری زندگیت رو میکنی باشه.آخه من که بیش از 37 ؛38 بار آرووم روو تخت جراحی اتاق عمل بیمارستان عیسی بن مریم خوابیدم با تو و امثال تو باید یه فرقی داشته باشم. طوری نیست.شکر. همینشم شکر.

فقط کاش خدا یوخده صبرم بده. صبرم بده تا این درجا زدنها رو بپذیرم.

میخوام بپذیرم.



نویسنده : پژوهشگر » ساعت 10:42 صبح روز یکشنبه 90 دی 25