قرآن کریم فرموده:" عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ" «2» و اما خود خداى تعالى غیب على الاطلاق است، و احدى و چیزى به هیچ وجه نمىتواند به او احاطه یابد،
(2) خدایى که عالم به غیب است پس کسى را بر غیبش احاطه نمىدهد، مگر رسولى را که بپسندد. سوره جن، آیه 26 و 27
هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیم
[معنى رحمن و رحیم و فرق آن دو ]
و اما دو وصف رحمان و رحیم، دو صفتند که از ماده رحمت اشتقاق یافتهاند، و رحمت صفتى است انفعالى، و تاثر خاصى است درونى، که قلب هنگام دیدن کسى که فاقد چیزى و یا محتاج به چیزى است که نقص کار خود را تکمیل کند، متاثر شده، و از حالت پراکندگى به حالت جزم و عزم در مىآید، تا حاجت آن بیچاره را بر آورد، و نقص او را جبران کند، چیزى که هست این معنا با لوازم امکانیش در باره خدا صادق نیست، و به عبارت دیگر، رحمت در خداى تعالى هم به معناى تاثر قلبى نیست، بلکه باید نواقص امکانى آن را حذف کرد، و باقى مانده را که همان اعطاء، و افاضه، و رفع حاجت حاجتمند است، به خدا نسبت داد .
کلمه (رحمان) صیغه مبالغه است که بر کثرت و بسیارى رحمت دلالت مىکند، و کلمه (رحیم) بر وزن فعیل صفت مشبهه است، که ثبات و بقاء و دوام را میرساند، پس خداى رحمان معنایش خداى کثیر الرحمة، و معناى رحیم خداى دائم الرحمة است، و بهمین جهت مناسب با کلمه رحمت این است که دلالت کند بر رحمت کثیرى که شامل حال عموم موجودات و انسانها از مؤمنین و کافر مىشود
کلمه (رحیم) بر نعمت دائمى، و رحمت ثابت و باقى او دلالت کند، رحمتى که تنها بمؤمنین افاضه مىکند، و در عالمى افاضه مىکند که فنا ناپذیر است، و آن عالم آخرت است، هم چنان که خداى تعالى فرمود: (وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً، خداوند همواره، به خصوص مؤمنین رحیم بوده است ) ،
بعضى گفتهاند: رحمان عام است، و شامل مؤمن و کافر مىشود، و رحیم خاص مؤمنین است .
ترجمه المیزان، ج19، ص: 382
تفسیر نمونه
مىفرماید:" او خدایى است که معبودى جز او نیست، از غیب و شهود آگاه است و او رحمان و رحیم است" (هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ ).
در اینجا قبل از هر چیز روى مساله توحید که خمیر مایه همه اوصاف جمال و جلال و ریشه اصلى معرفت الهى است تکیه مىکند، و بعد از آن روى علم و دانش او نسبت به غیب و شهود .
" شهادت" و" شهود"- چنان که راغب در مفردات مىگوید- حضور توأم با مشاهده است، خواه با چشم ظاهر باشد یا با چشم دل. بنا بر این هر جا قلمرو احاطه حسى و علمى انسان است" عالم شهود" است، و آنچه از این قلمرو بیرون است" عالم غیب" محسوب مىگردد، ولى همه اینها در برابر علم خدا یکسان است چرا که وجود بى پایان او همه جا حاضر و ناظر است، و بنا بر این جایى از قلمرو علم و حضور او بیرون نیست .
لذا در آیه 59 سوره انعام مىخوانیم: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ:" کلیدهاى غیب تنها نزد او است و جز او کسى آن را نمىداند .
توجه به این نام الهى سبب مىشود که انسان او را همه جا حاضر و ناظر بداند و تقواى الهى پیشه کند
سپس روى رحمت عامه او که همه خلایق را شامل مىشود (رحمن) و رحمت خاصهاش که ویژه مؤمنان است (رحیم) تکیه شده، تا به انسان امید بخشد .
و او را در راه طولانى تکامل و سیر الى اللَّه که در پیش دارد یارى دهد که قطع این مرحله بى همراهى لطف او نمىشود و ظلمات است و خطر گمراهى دارد .
و به این ترتیب علاوه بر صفت توحید، سه وصف از اوصاف عظیمش در این آیه بیان شده که هر کدام به نوعى الهام بخش است
تفسیر نمونه، ج23، ص: 552
أطیب البیان فی تفسیر القرآن
خدایى که نیست الهى مگر او عالم غیب و شهود است، او است رحمن و رحیم
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ مفاد کلمه توحید لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ که تعبیر بکلمه طیّبه و کلمه اخلاص مىکنند. و گفتیم: این کلمه شریفه سه دلالت دارد مطابقى التزامى اقتضایى. امّا مطابقى: توحید عبادتى است که الوهیّت مختصّ بذات مقدّس او است در مقابل مشرکین که آلهة بر خود قرار دادند و عبادت آنها را مىکنند و مىپرستند مثل اصنام شمس قمر آتش ملک و جنّ و انس و شجر و اشباه اینها. اما التزامى: لازمه توحید عبادتى سائر اقسام توحید است ذاتى صفتى افعالى نظرى .
اما اقتضایى: اینکه آنچه فرموده باید اطاعت کرد از ارسال رسل و انزال کتب و جعل احکام و نصب خلیفه و اعتقاد بمعاد و عدل چنانچه در حدیث سلسلة الذهب
جزء شرائط توحید قرار داده و فرمود :
و انا من شروطها .
عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ چیزى بر او مستور نیست که معنى غیر متناهى و غیر محدود است حتى تعبیر بکلّ شىء از ضیق عبارت است زیرا اشیاء محدود هستند و علم غیر محدود .
هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ رحمتش هم دوام و ثبات دارد و تمام شدنى نیست و هم عموم دارد سرتاسر اشیاء را فرو گرفته
أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج12، ص: 484
ترجمه المیزان
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (23 )
او اللَّه است که هیچ معبودى جز او نیست ملک و منزه است، سلام و ایمنى دهنده است مسلط و مقتدر است جبار و متکبر است، آرى اللَّه منزه است از آن شرکها که برایش مىورزند (23 ).
" هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ ..."
کلمه" ملک"- به فتح میم و کسره لام- به معناى مالک تدبیر امور مردم، و اختیاردار حکومت آنان است. و کلمه" قدوس" مبالغه در قدس و نزاهت و پاکى را افاده مىکند. و کلمه" سلام" به معناى کسى است که با سلام و عافیت با تو برخورد کند، نه با جنگ و ستیز، و یا شر و ضرر. و کلمه" مؤمن" به معناى کسى است که به تو امنیت بدهد، و تو را در امان خود حفظ کند. و کلمه" مهیمن" به معناى فائق و مسلط بر شخصى و یا چیزى است .
و کلمه" عزیز" به معناى آن غالبى است که هرگز شکست نمىپذیرد، و کسى بر او غالب نمىآید. و یا به معناى کسى است که هر چه دیگران دارند از ناحیه او دارند، و هر چه او دارد از ناحیه کسى نیست. و کلمه" جبار" صیغه مبالغه از" جبر" یعنى شکسته بند و اصلاح کننده است، و بنا بر این" جبار" کسى است که ارادهاش نافذ است. و اراده خود را بر هر کس که بخواهد به جبر تحمیل مىکند. و" متکبر" آن کسى است که با جامه کبریایى خود را بنمایاند .
" سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ"- این جمله ثنائى است بر خداى تعالى، هم چنان که در- سوره بقره بعد از نقل این مطلب که کفار گفتند خدا فرزند گرفته، فرمود:" سبحانه "
ترجمه المیزان، ج19، ص: 383
تفسیر نمونه
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (23 )
23- او خدایى است که معبودى جز او نیست، حاکم و مالک اصلى او است، از هر عیب منزه است، به کسى ستم نمىکند، به مؤمنان امنیت مىبخشد، و مراقب همه چیز است، او قدرتمندى است شکست ناپذیر که با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مىکند، او شایسته بزرگى است. خداوند منزه است از آنچه شریک براى او قرار مىدهند
علاوه بر تاکید روى مساله توحید هشت وصف دیگر ذکر کرده، مىفرماید:" او خدایى است که معبودى جز او نیست" (هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ ).
" حاکم و مالک اصلى او است" (الْمَلِکُ ).
" از هر عیب و نقص پاک و مبرا است" (الْقُدُّوسُ ).
" هیچگونه ظلم و ستم بر کسى روا نمىدارد، و همه از ناحیه او در سلامتند" (السَّلامُ )
اصولا دعوت او به سوى سلامت است" وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ" (یونس 25) و هدایت او نیز متوجه به سلامت مىباشد:" یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ" (مائده 16) و قرارگاهى را که براى مؤمنان فراهم ساخته نیز خانه سلامت است:" لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ" درود و تحیت بهشتیان نیز چیزى جز" سلام" نیست:" إِلَّا قِیلًا سَلاماً سَلاماً" (واقعه 26).
سپس مىافزاید:" او دوستانش را امنیت مىبخشد، و ایمان مرحمت مىکند"" الْمُؤْمِنُ" «1».
(1) بعضى از مفسران" مؤمن" را در اینجا به معنى" صاحب ایمان" تفسیر کردهاند، اشاره به اینکه اولین کسى که به ذات پاک خدا و صفاتش و رسولانش ایمان دارد خود او است، ولى آنچه در بالا ذکر کردیم مناسبتر است
" او حافظ و نگاهدارنده و مراقب همه چیز است" (الْمُهَیْمِنُ) «2».
(2) در اصل این واژه دو قول در میان مفسران و ارباب لغت وجود دارد بعضى آن را از ماده" هیمن" مىدانند که به معنى مراقبت و حفظ و نگاهدارى است، و بعضى آن را از ماده" ایمان" مىدانند که همزه آن تبدیل به" ها" شده است به معنى آرامش بخشیدن، این واژه دو بار در قرآن مجید، یک بار در باره خود قرآن (مائده- 48) و یک بار در توصیف خداوند در آیه مورد بحث به کار رفته و در هر دو مورد مناسب همان معنى اول است (لسان العرب، تفسیر فخر رازى و روح المعانى).
ابو الفتوح رازى ذیل آیه مورد بحث از" ابو عبیده" نقل مىکند که در کلام عرب تنها پنج اسم است که بر این وزن آمده: (مهیمن) مسیطر (مسلط) و مبیطر (دام پزشک) و مبیقر (کسى که راه خود را مىگشاید و پیش مىرود) و مخیمر (نام کوهى است)
" او قدرتمندى است که هرگز مغلوب نمىشود (الْعَزِیزُ).