سفارش تبلیغ
صبا ویژن



قرآن پژوه - پژوهش در تفسیر

وَ الَّذِینَ جَاءُو مِن بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِاخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْایمَانِ وَ لَا تجَْعَلْ فىِ قُلُوبِنَا غِلاًّ لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ رَبَّنَا إِنَّکَ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ(10)

و سهمى از آن کسانى است که بعدها به اسلام در مى‏آیند مى‏گویند: پروردگارا ما را و برادران ایمانیمان را که در ایمان از ما سبقت گرفتند بیامرز و کینه کسانى را که ایمان آوردند در دل‏هاى ما میفکن که تو رؤوف و رحیمى (10).

ریشه کلمات این آیه :                  

(قاموس قرآن، ج‏5، ص: 107)اغفر:"غفر":پوشاندن و مستور کردن.

(فرهنگ أبجدى ص: 1)اخواننا:الإخْوَان:"أخو": جمع (أخ) است و معمولا براى دوستى بکار برده مى‏شود 0

(قاموس قرآن، ج‏3، ص: 220)سبقونا:"سبق":تقدم. پیش افتادن. راغب میگوید: اصل سبق پیش افتادن در راه رفتن است. و بطور مجاز در غیر آن بکار میرود و بطور استعاره در احراز فضیلت بکار میرود0

(قاموس قرآن، ج‏6، ص: 23)قلوبنا:"قلب":بر گرداندن. کردن وارونه راغب گوید: قلب شى‏ء گرداندن و گردیدن آنست از وجهى بوجهى مثل گرداندن لباس و گرداندن انسان از طریقه‏اش.

( قاموس قرآن، ج‏5، ص: 116)غلا:"غُل"ّ:(غِلّ) بکسر غین و غلیل: عداوت کینه. مجمع در وجه تسمیه آن گفته که: در سینه میگردد مثل آب در میان درختان.

(قاموس قرآن، ج‏3، ص: 68)رحیم :"رحم":(رحمة): مهربانى(راغب میگوید: رحمت مهربانى و رقتّى است که مقتضى احسان است نسبت بشخص مرحوم گاهى فقط در مهربانى و گاهى فقط در احسان بکار میرود مثل: رحم اللّه فلانا. و چون خدا با رحم وصف شود مراد از آن فقط احسان است نه رقّت قلب لذاست که روایت شده: رحمت از خدا انعام و تفضّل و از آدمیان رقّت قلب و عاطفه است).رحمت انفعال و تأثر خاصى است که در وقت دیدن محتاج عارض قلب میشود و شخص را برفع احتیاج و نقیصه طرف وادار میکند این معنى بحسب تحلیل بعطاء و فیض بر میگردد و بهمین معنى خداوند سبحان با رحمت توصیف میشود. یعنى رحمت در خدا بمعنى عطا و احسان است نه تأثر و انفعال قلب زیرا در ذات بارى انفعال نیست.کوتاه سخن آنکه رحمت بمعنى مهربانى و رقت قلب است که از دیدن شخص محتاج عارض میشود و شخص را باحسان وامیدارد ولى در خدا فقط بمعنى احسان و نعمت است که خدا با رقّت و انفعال توصیف نمیشود.در نهج البلاغه خطبه 177 فرموده «رحیم لا یوصف بالرّقّة».

ترجمه المیزان، ج‏19، ص: 358تا 363

این آیه هم مى‏تواند عطف به آیه قبل باشد، و هم استینافى و جدید، همان طور که آیه قبل دو احتمال داشت. و بنا بر این که استینافى باشد موصول" الذین" مبتداء، و جمله" یَقُولُونَ رَبَّنَا ..." خبر آن خواهد بود، و منظور از آمدن این طایفه بعد از آمدن آن طایفه، این است که این طایفه، یعنى انصار، بعد از مهاجرین و بعد از پایان یافتن دوران هجرت، یعنى بعد از فتح مکه به اسلام در آمدند. بعضى «1» هم گفته‏اند: مراد مردمى است که بعد از مسلمانان صدر اول مى‏آیند0 (1) روح المعانى، ج 28، ص 54.

و جمله" رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونا بِالْإِیمانِ" دعایى است به جان خودشان، و به جان مؤمنینى که قبل از ایشان بودند، دعائى است به مغفرت. و اگر از مسلمانان قبل از خود تعبیر کردند به" اخوان" براى این بود که اشاره کنند به اینکه ایشان را از خود مى‏دانند، هم چنان که قرآن در باره همه مسلمانان فرموده:" بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ" «2» پس مسلمانان یکدیگر را دوست مى‏دارند، همان طور که خود را دوست مى‏دارند، و براى یکدیگر دوست مى‏دارند، آنچه را که براى خود دوست مى‏دارند.(نساء، آیه 25)

 به همین جهت انصار بعد از آن دعاى خود گفتند:" وَ لا تَجْعَلْ فِی قُلُوبنا0000" از خدا خواستند که هیچ غلى، یعنى عداوتى، از مؤمنین در دلشان قرار ندهد. و در جمله" لِلَّذِینَ آمَنُوا" همه مساله را نسبت به همه مؤمنین تعمیم دادند و هم اشاره کردند که به جز ایمان هیچ غرض و هدفى ندارند.

بحث روایتى [روایاتى در باره ماجراى اخراج و تبعید بنى النضیر، و چشم پوشى انصار از غنائم آنان براى تقسیم بین مهاجرین‏]

در تفسیر قمى در ذیل آیه شریفه" هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ دِیارِهِمْ"گفته: سبب نزول این آیه چنین بود که در مدینه سه طایفه و دودمان از یهودیان زندگى مى‏کردند، یکى بنى النضیر بود، و یکى بنى قریظه، و یکى بنى قینقاع. و این سه طایفه با رسول خدا (صلى الله) عهدى داشتند که تا مدتى مورد احترام بود، و بعدا یهودیان آن عهد را شکستند.و سبب این عهدشکنى در بنى النضیر این بود که مردى از اصحاب آن جناب دو نفر را ترور کرده بود، و قرار شد که به صاحبان خون، دیه و خونبها بپردازند، رسول خدا (صلى الله) به میان بنى النضیر آمد تا از آنان مقدارى پول براى این منظور قرض کند. در بین افراد بنى النضیر کعب بن اشرف بود که رسول خدا (صلى الله) بر وى در آمد. کعب گفت: مرحبا اى ابو القاسم، خوش آمدى. و برخاست و چنین وانمود کرد که مى‏خواهد طعامى درست کند، ولى در دل نقشه کشتن آن جناب را مى‏ریخت، و در سر مى‏پروراند که بعد از کشتن آن جناب بر سر اصحابش بتازد. در همین حال جبرئیل نازل و جریان را به آن جناب اطلاع داد. حضرت برخاست و به مدینه برگشت، و به محمد بن مسلمه انصارى فرمود: برو در قبیله بنى النضیر، و به مردم آنجا بگو که خداى عز و جل توطئه شما را به من خبر داد، یا از سرزمین ما بیرون شوید، و یا آماده جنگ باشید. آنان گفتند از بلاد تو بیرون مى‏شویم.از سوى دیگر عبد اللَّه بن ابى شخصى را نزد ایشان فرستاد که بیرون نروید، و هم چنان در محل خود بمانید، و با محمد جنگ کنید که اگر چنین کنید من با قوم خود و هم سوگندانم شما را یارى خواهم کرد، و اگر هم بیرون بروید من نیز با شما بیرون مى‏آیم، و اگر قتال کنید با شما در قتال همدست مى‏شوم. قبیله بنى النضیر چون این وعده را شنیدند دلگرم شده، تصمیم گرفتند بمانند، و به اصلاح قلعه‏ها پرداخته آماده جنگ شدند، و شخصى را نزد رسول خدا (صلى الله) فرستادند که ما از دیار خود بیرون نمى‏رویم، هر کارى که مى‏خواهى بکن. رسول خدا (صلى الله) برخاست و تکبیر گفت، اصحابش یک‏صدا تکبیر گفتند. به امیر المؤمنین فرمود: تو پیشاپیش لشکر به قبیله بنى النضیر برو. امیر المؤمنین بیرق جنگ را برداشت، و به راه افتاد، و رسول خدا (صلى الله) قلعه آنان را محاصره کرد، و عبد اللَّه بن ابى به کمک آنان نیامد، و بدینسان ایشان را فریب داد.رسول خدا (صلى الله) به هر یک از قلعه‏هاى ایشان که نزدیک مى‏شد آن قلعه را خراب مى‏کردند، و به قلعه بعدى منتقل مى‏شدند. و با اینکه بعضى از یهودیان خانه‏هاى گران بها داشتند، رسول خدا (صلى الله) دستور داد درختان خرماى آنان را قطع کنند. یهودیان به جزع در آمدند، و گفتند: اى محمد! مگر خداى تعالى تو را امر به فساد کرده، اگر این درختان از تو شد بگذار سالم از آن تو باشد، و اگر از ما است چرا قطع مى‏کنى.یهودیان وقتى چنین دیدند گفتند: اى محمد! ما حاضریم از سرزمین تو بیرون شویم، به شرطى که اموال ما را به ما بدهى. حضرت فرمود: این کار را نمى‏کنم، و لیکن به شما اجازه مى‏دهم از اموالتان آن مقدار را که شتران شما حمل کند با خود ببرید. یهودیان قبول نکردند، و چند روزى هم ماندند، آن گاه گفتند مى‏رویم، و به مقدار بار شتران از اموال خود مى‏بریم. فرمود: نه باید بروید و هیچ چیز با خود نبرید، هر کس از شما را ببینیم که با خود چیزى مى‏برد او را خواهیم کشت.یهودیان از قلعه‏هاى خود بیرون شده، جمعى از ایشان به فدک، و جمعى به وادى القرى، و گروهى به شام رفتند. در این باره بود که آیات زیر نازل شد:" هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا ... فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ". و در باره اعتراضى که یهودیان به آن جناب در مورد قطع اشجار کرده بودند، فرمود:" ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلى‏ أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ ...رَبَّنا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ".

و در باره عبد اللَّه بن ابى، و همفکرانش این آیه نازل شد:" أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نافَقُوا ...ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ" «1». (1) تفسیر قمى، ج 2، ص 358. [.....]

و در مجمع البیان از ابن عباس روایت آورده که گفت: رسول خدا (صلى الله) مردم بنى النضیر را محاصره کرد، به طورى که کاملا در چنگال او قرار گرفتند، و به ناچار حاضر شدند هر چه آن جناب خواست بدهند، و در آخر این طور با ایشان مصالحه کرد که جان خود را سالم برگرفته از سرزمین و وطن خود بیرون شوند، و ایشان را به اذرعات شام گسیل بدارد. و براى هر سه نفر از ایشان یک شتر و یک مشک آب داد.یهودیان به اذرعات شام، و به اریحا رفتند، مگر دو خانواده از آنان یکى خانواده ابى الحقیق، و یکى خانواده حى بن اخطب، که به خیبر رفتند. و طایفه‏اى هم خود را به حیره رساندندو نیز در همان کتاب از محمد بن مسلمه روایت آورده که گفت: رسول خدا (صلى الله)مرا به سوى طایفه بنى النضیر فرستاد و دستور داد تا به ایشان سه شب مهلت دهم تا در این سه شب از سرزمین خود کوچ کنندو نیز از محمد بن اسحاق روایت آورده که گفت: بیرون کردن بنى النضیر از قلعه‏هایشان بعد از مراجعت رسول خدا (صلى الله) از جنگ احد اتفاق افتاد، و فتح بنى قریظه بعد از مراجعتش از جنگ احزاب رخ داد، ولى نظر زهرى این است که اخراج بنى النضیر شش ماه بعد از واقعه بدر، و زمانى اتفاق افتاد که هنوز جنگ احد واقع نشده بود «1».(1) مجمع البیان، ج 9، ص 258.)

 [چند روایت در باره فى‏ء و موارد مصرف آن، و در ذیل آیه" ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ ..."]

در تهذیب به سند خود از حلبى از امام صادق (علیه السلام) روایت آورده که فرمود:فى‏ء در آیه شریفه" ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ" عبارت است از آن اموالى که بدون جنگ و خونریزى از دشمن گرفته شده باشد. و کلمه" أنفال" شامل این قسم غنیمت هم مى‏شود، و در حقیقت فى‏ء به منزله انفال است «2»(2) (تهذیب الاحکام، ج 4، ص 133، ح 5. )

منهال بن عمر از على بن الحسین (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: منظور از ذى القربى و یتامى و مساکین و ابن السبیل در آیه" وَ لِذِی الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ" قرباى ما، و مسکینان ما، و ابن السبیل ما است «3».(3) مجمع البیان، ج 9، ص 261.)

مؤلف: این معنا در تهذیب از سلیم بن قیس از امیر المؤمنین (علیه السلام) نیز روایت شده. و در مجمع البیان بعد ازروایت منهال گفته است: همه فقهاء گفته‏اند که منظور آیه، یتاماى عموم مردم است، و همچنین مساکین و ابناى سبیل. و این معنا از ائمه (علیهم السلام) هم روایت شده «4».(4) تهذیب، ج 4، ص 126، ح 3.)

و در کافى به سند خود از زراره نقل کرده که از حضرت باقر و حضرت صادق (علیه السلام) شنیده که فرمودند: خداى تعالى امور خلق خود را به پیامبرش تفویض نموده تا معلوم کند اطاعتشان چگونه است، آن گاه این آیه را تلاوت فرمودند:" ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا" «5».

 (5) اصول کافى، ج 1، ص 266، ح 3.)

مؤلف: روایات در این معنا از ائمه اهل بیت (علیه السلام) بسیار وارد شده، و مراد از" واگذار نمودن امور خلق" به طورى که از روایات برمى‏آید، امضایى است که خداى تعالى از تشریعات رسول خدا (صلى الله) نموده، و اطاعت آن جناب را در آن تشریعات واجب ساخته، و ولایت و سرپرستى مردم را به آن جناب واگذار نموده. این است معناى تفویض نه اینکه از خود سلب اختیار نموده، و امور را به کلى به آن جناب واگذار کرده‏باشد، چون چنین چیزى عقلا محال است.

                      تفسیر نمونه، ج‏23، ص: 521تا524

درآخرین آیه مورد بحث سخن از گروه سومى از مسلمین به میان مى‏آورد که با الهام از قرآن مجید در میان ما به عنوان" تابعین" معروف شده‏اند، و بعد از مهاجران و انصار که در آیات قبل سخن از آنها به میان آمد سومین گروه عظیم مسلمین را تشکیل مى‏دهند0

گرچه بعضى از مفسران مفهوم این جمله را محدود به کسانى کرده‏اند که بعد از پیروزى اسلام و فتح مکه به مسلمانان پیوستند، ولى هیچ دلیلى بر این محدودیت نیست، بلکه تمام مسلمین را تا دامنه قیامت شامل مى‏شود، و به فرض که آیه ناظر به آن گروه خاص باشد از نظر ملاک و معیار و نتیجه عمومیت دارد، و به این ترتیب آیات سه‏گانه فوق تمام مسلمین عالم را که در سه عنوان" مهاجرین" و" انصار" و" تابعین" خلاصه مى‏شوند شامل مى‏گردد.

جمله" وَ الَّذِینَ جاؤُ ..." ظاهرا عطف بر" لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ" است و بیانگر این واقعیت مى‏باشد که اموال" فى‏ء" منحصر به نیازمندان مهاجرین و انصار نیست، بلکه سایر نیازمندان مسلمین را در طول تاریخ شامل مى‏شود.

اوصاف سه‏گانه‏اى براى تابعین:

 1-آنها به فکر اصلاح خویش و طلب آمرزش و توبه در پیشگاه خداوندند.

2-نسبت به پیشگامان در ایمان همچون برادران بزرگترى مى‏نگرند که از هر نظر مورد احترامند، و براى آنها نیز تقاضاى آمرزش از پیشگاه خداوند مى‏کنند.

3 -مى‏کوشند هر گونه کینه و دشمنى و حسد را از درون دل خود بیرون بریزند، و از خداوند رءوف و رحیم در این راه یارى مى‏طلبند، و به این ترتیب" خودسازى" و" احترام به پیشگامان در ایمان" و" دورى از کینه‏و حسد" از ویژگیهاى آنها است.

" غل" (بر وزن سل) چنان که قبلا نیز گفته‏ایم در اصل به معنى نفوذ مخفیانه چیزى است، و لذا به آب جارى در میان درختان" غلل" مى‏گویند، و از آنجا که حسد و عداوت و دشمنى به طرز مرموزى در قلب انسان نفوذ مى‏کند به آن" غل" گفته شده، بنا بر این" غل" تنها به معنى" حسد" نیست بلکه مفهوم وسیعى دارد که بسیارى از صفات مخفى و زشت اخلاقى را شامل مى‏شود.

تعبیر به" اخوان" (برادران) و استمداد از خداوند رءوف و رحیم در پایان آیه همه حاکى از روح محبت و صفا و برادرى است که بر کل جامعه اسلامى باید حاکم باشد و هر کس هر نیکى را مى‏خواهد تنها براى خود نخواهد، بلکه تلاشها و تقاضاها همه به صورت جمعى و براى جمع انجام گیرد، و هر گونه کینه و عداوت و دشمنى و بخل و حرص و حسد از سینه‏ها شسته شود و این است یک جامعه اسلامى راستین.

نکته: صحابه در میزان قرآن و تاریخ‏

در اینجا بعضى از مفسران بدون توجه به اوصافى که براى هر یک از" مهاجران" و" انصار" و" تابعین" در آیات فوق آمده باز اصرار دارند که همه" صحابه" را بدون استثنا پاک و منزه بشمرند، و کارهاى خلافى که احیانا در زمان خود پیامبر (صلى الله)یا بعد از او از بعضى از آنان سر زده با دیده اغماض بنگرند، و هر کس را در صف مهاجران و انصار و تابعین قرار گرفته چشم بسته محترم و مقدس بدانند.

در حالى که آیات فوق پاسخ دندان‏شکنى به این افراد مى‏دهد، و ضوابط" مهاجران" راستین و" انصار" و" تابعین" را دقیقا معین مى‏کند.

در" مهاجران" اخلاص، و جهاد، و صدق را مى‏شمرد, و در" انصار" محبت نسبت به مهاجران، و ایثار، و پرهیز از هر گونه بخل و حرص را ذکر مى‏کند , و در" تابعین" خودسازى و احترام به پیشگامان در ایمان، و پرهیز از هر گونه کینه و حسد را بیان مى‏نماید.

با این حال ما چگونه مى‏توانیم کسانى را که فى المثل در جنگ جمل حضور یافتند، و روى امام خود شمشیر کشیدند، نه اخوت اسلامى را رعایت کردند، و نه سینه‏ها را از غل و کینه و حسد و بخل پاک ساختند، و نه سبقت در ایمان على (علیه السلام)را محترم شمردند محترم بشمریم و هر گونه انتقاد از آنها را گناه بدانیم و چشم بسته در برابر سخنان این و آن تسلیم شویم؟! بنا بر این ما در عین احترام به پیشگامان در خط ایمان پرونده اعمال آنها را چه در عصر پیامبر(صلى الله)، و چه در طوفانهاى شدیدى که بعد از او در جامعه اسلامى در گرفت، دقیقا تحت بررسى قرار مى‏دهیم، و بر اساس معیارهایى که در همین آیات از قرآن دریافته‏ایم، در باره آنها قضاوت و داورى مى‏کنیم، پیوند خود را با آنها که بر سر عهد و پیمان خود باقى ماندند محکم مى‏سازیم، و از آنها که در عصر پیامبر (صلى الله)یا بعد از او رابطه خود را گسستند مى‏بریم، این است یک منطق صحیح و هماهنگ با حکم قرآن و عقل.

                     أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏12، ص: 475

"وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِم"ْ مهاجرین

"یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا 00"زیرا تمام ما در ضلالت و شرک و کفر بودیم‏

"وَ لا تَجْعَلْ‏00"و لو در این جنگ‏ها: بدر، احزاب احد پدران و برادران و اولادها و خویشان ما را که مشرک و کافر بودند کشتند.

"رَبَّنا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیم"ٌ از رحمت و رأفت خود بود که موفّق بایمان شدیم و رسول تو فرمود:(الاسلام یجب ما قبله)

حال هم بیامرز ما را و لو بدست ما چه اندازه اذیّت به پیغمبر تو کردیم، بلکه بسا مسلمین بدست ما کشته شده‏اند.

            تفسیر اثنا عشری، ج‏13، ص: 103

 بعد از آن ذکر فرماید تابعین و تابع تابعین را که قرنى بعد از قرنى بیایند بعد از این تا قیامت:

 "الَّذِینَ سَبَقُونا بِالْإِیمان"ِ:آنانکه پیشى گرفتند بر ما به ایمان‏

 "لِلَّذِینَ آمَنُوا": مر آنان را که ایمان آورده‏اند، یعنى نگهدار ما را به لطف ابدى و فضل سرمدى خود از اراده بدى به مؤمنان‏0

"رَبَّنا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحِیم": پس ما را به رحمت شامل خود در زمره سابقان داخل فرما.

تبصره: مخفى نباشد که بغض مؤمنان و اراده بدى به ایشان، از حیث ایمان، کفر و از حیثیت غیر آن، فسق است.

اختصاص- شیخ مفید رحمه اللّه از حضرت صادق علیه السّلام: قال:المؤمن اخ المؤمن و عینه و دلیله لا یخونه و لا یخذله. فرمود: مؤمن برادر ایمانى مؤمن است و به منزله چشم اوست، و دلیل اوست، خیانت نکند او را و مخذول ننماید او را.

تتمه: صاحب انوار بیان نموده که حق تعالى مؤمنان را سه دسته فرموده:مهاجر، انصار، تابعین، که موصوف باشند به پاکى عقیده و پاکیزگى طینت.

پس هر که بدین صفت نباشد، از اقسام مؤمنین خارج است. صحابه، از مهاجر و انصار را خدا در حق ایشان فرموده: الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ. و تابعین و اتباع تابعین و آنها کسانیند که خداى تعالى فرموده: وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ ... پس جهد کن تا از این گروه خارج نباشى‏0

      تفسیر أحسن الحدیث، ج‏11، ص: 96و97

 "وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ":1 -عطف است بر «المهاجرین» یعنى‏صرف در سبیل اللَّه است‏20-احتمال دارد جمله مستأنفه‏و «الذین» مبتدا و خبر آن «یقولون» باشد.

این ایه وصف آیندگان است که در رابطه با مؤمنان گذشته، از خدا آمرزش مى‏خواهند و مى‏خواهند نسبت به هیچ مؤمن کینه‏اى نداشته باشند، رأفت نسبت به کسى است که گرفتار باشد، رحیم اعم از آنست، طبرسى رأفت را «اشد الرحمة» فرموده است.

     تفسیر جامع، ج‏7، ص: 110

ٌکسانى که بعد از مهاجر و انصار آمدند دایم در دعا بدرگاه خدا عرض مى‏کنند پروردگارا ما و برادران دینى ما را که در ایمان بر ما سبقت داشتند ببخش و در دل ما هیچ کینه و حسد قرار نده پروردگارا توئى که در حق بندگانت بسیار رءوف و مهربانى محمّد بن عباس از ابن عباس ذیل آیه وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ روایت کرده گفت خداوند واجب فرموده بر هر مسلمانى که استغفار کند براى امیر المؤمنین علیه السّلام بنص آیه فوق زیرا آنحضرت سابق امت است در ایمان و اینحدیث را در مجالس از حضرت امام حسن علیه السّلام روایت کرده است‏0

 



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 12:50 صبح روز جمعه 90 دی 9


وَ الَّذِینَ تَبَوَّءُو الدَّارَ وَ الْایمَانَ مِن قَبْلِهِمْ یحُِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیهِْمْ وَ لَا یجَِدُونَ فىِ صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِّمَّا أُوتُواْ وَ یُؤْثِرُونَ عَلىَ أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ کاَنَ بهِِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَن یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ(9)

"و نیز سهمى از آن غنائم از آن کسانى از اهل مدینه است که در مدینه و در قلعه ایمان جاى دارند و قبل از مهاجرین ایمان آورده بودند و هر مؤمنى را که از دیار شرک به سویشان هجرت مى‏کند دوست مى‏دارند و وقتى اسلام به آنان چیزى مى‏دهد در دل خود نیازى به آنچه به مهاجران داده شده احساس نمى‏کنند و مهاجرین را بر خود مقدم مى‏دارند هر چند که خود نیز محتاج باشند. و کسانى که بخل درونى خود را به توفیق خداى تعالى جلو مى‏گیرند رستگارند (9)".    

    ترجمه المیزان، ج‏19، ص: 355تا358(ایه 9)

بعضى از مفسرین «1» گفته‏اند این آیه‏مى‏خواهد انصار را که از فى‏ء سهم نخواستند مدح فرماید، تا دلگرم شوند. و جمله" الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ" مبتداء است، و خبر آن جمله" یحبون" مى‏باشد، و منظور از این کسان همان انصارند، و مراد از" تبوى دار" تعمیر خانه گلى نیست، بلکه کنایه است از تعمیر بناى مجتمع دینى، به طورى که همه صاحبان ایمان در آن مجتمع گرد آیند. و کلمه" ایمان" عطف است بر کلمه" الدار". و منظور از" تبوى ایمان" و تعمیر آن، رفع نواقص ایمان از حیث عمل است، چون ایمان دعوت به سوى عمل صالح مى‏کند، و اگر جو زندگى جوى باشد که صاحب ایمان نتواند عمل صالح کند، چنین ایمانى در حقیقت ناقص است، و وقتى کامل مى‏شود که قبلا جوى درست شده باشد که هر صاحب ایمانى بتواند دعوت ایمان خود را لبیک گوید، و مانعى بر سرراهش نباشد. (1) تفسیر ابى السعود، ج 8، ص 228.

بعضى از مفسرین «1» احتمال داده‏اند که ایمان عطف بر کلمه" دار" نباشد، بلکه عطف باشد بر مساله تبوى دار، و فعلى که عامل در آن است حذف شده، و تقدیر آیه چنین باشد:" و الذین تبوؤا الدار و آثروا الایمان".بعضى «2» دیگر گفته‏اند: جمله" وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا ..." عطف است بر کلمه" مهاجرین".

بنا بر این نظریه، انصار هم در فى‏ء شریک مهاجرین خواهند بودواگر کسى اشکال کند که در روایت آمده" رسول خدا (ص) فى‏ء بنى النضیر را تنها به مهاجرین داد، و به انصار نداد، مگر به سه نفر از فقراى ایشان‏در پاسخ مى‏گوییم این روایت خود دلیل بر عطف است، نه استیناف، براى اینکه اگر جائز نبوده به انصار بدهد، به آن سه نفر هم نمى‏داد0 (1) مجمع البیان، ج 9، ص 262. (2) روح المعانى، ج 28، ص 51.

از نظر ما هم مناسب‏تر آن است که جمله" وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا ..." و همچنین جمله بعدى را که مى‏فرماید:" وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ" عطف بر کلمه" المهاجرین" بگیریم، نه استیناف، براى اینکه کلمه" للفقراء" بیان مصادیق سهم سبیل اللَّه است.

پس‏اختیار فى‏ء به رسول خدا (ص) سپرده شد، و در ثانى ذکر مهاجرین صرفا به منظور بیان مصداق بوده، نه اینکه مهاجرین سهم داشته‏اند، و ثالثا جمله" و الذین ..." عطف به ما قبل است، و جمله‏اى جدید نیست.

ضمیر" هم"در"ْ قَبْلِهِمْ" به‏مهاجرین برمى‏گردد. و مراد، قبل از آمدنشان و هجرتشان به مدینه است.

" یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ"-به خاطر اینکه از دار کفر به دار ایمان و به مجتمع مسلمین هجرت مى‏کنن

" وَ لا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا"- ضمیر در" لا یجدون" و در" صدورهم" به انصار برمى‏گرددو ضمیر" أوتوا" به مهاجرین برمى‏گردد،چشم داشتى به فى‏ء بنى النضیر نداشتند.

کلمه" من" در" مما أوتوا" به قول بعضى «1» بیانیه، و به قول بعضى «2» دیگر تبعیضى است. و معناى جمله این است که: انصار حتى به خاطرشان هم نگذشت که چرا رسول خدا (ص) از فى‏ء بنى النضیر به مهاجرین داد و به ایشان نداد، و از این بابت نه دلتنگ شدند، و نه حسد ورزیدند.

بعضى «3» هم گفته‏اند: مراد از حاجت، معلول حاجت است و آن حالتى است که حاجت انسان را دچار آن مى‏سازد، یعنى حالت غیظ. و معناى جمله این است که: انصار در دل خود از این بابت خشمى احساس نمى‏کنند.

" وَ یُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ"-" ایثار" به معناى اختیار و انتخاب چیزى بر غیر آن است. و کلمه" خصاصة" به معناى فقر و حاجت است. راغب گفته: کلمه" خصاص البیت" به معناى شکاف خانه است، و اگر فقر را" خصاصه" خوانده است، بدین جهت است که فقر نمى‏تواند شکاف حاجت را پر کند، و به همین جهت است که از آن به کلمه" خلة" نیز تعبیر مى‏کنند «4». کلمه" شح" به معناى بخل توأم با حرص است، البته نه در یک مورد، بلکه در صورتى که عادت شده باشد «5».

 نه تنها چشمداشتى ندارند.بلکه مهاجرین را مقدم بر خود مى‏دارند".

 (1 و 2 و 3) روح المعانى، ج 28، ص 52. (4) مفردات راغب، ماده" خص".(5) مفردات راغب ماده "شح "

 کلمه" یوق" که در اصل" یوقى" بوده، مضارع مجهول از مصدر" وقایه" است که به معناى حفظ کردن است. و معناى آیه چنین است: هر کس که خدا او را از شر تنگ چشمى و بخل حفظ فرموده، در نتیجه نه خودش از بذل مال مضایقه دارد، و نه از اینکه دیگران مالدار شوند ناراحت مىشوند چنین کسانی رستگارانند0                                                                  

   تفسیر نمونه، ج‏23، ص: 516(ایه9)

قابل توجه اینکه" تبوءوا" از ماده" بواء" (بر وزن دواء) در اصل به معنى مساوات اجزاء مکان است، و به تعبیر دیگر صاف و مرتب کردن یک مکان‏

 را" بواء" مى‏گویندیعنى‏انصارزمینه‏هاى(هم خانه ها وهم دل وجانشان )هجرت را فراهم کردند0همچنین تاریخ مى‏گوید آنها دو بار در عقبه‏آمده، و مخفیانه با پیامبر خدا ص بیعت کردند، و به صورت مبلغانى به سوى مدینه بازگشتند، و حتى یکى از مسلمانان مکه را بنام" مصعب بن عمیر" به عنوان مبلغ همراه خود به مدینه آوردند تا افکار عمومى را براى هجرت پیامبر ص آماده سازند..

" من قبلهم":قبل از هجرت مسلمانان مکه بوده است، و مهم همین است.

مطابق این تفسیر انصار مدینه نیز جزء مستحقین این اموال بودند، و این منافات با آنچه از پیغمبر اکرم ص نقل شده است که تنها به دو یا سه نفر از طایفه انصار از اموال بنى نضیر بخشید، ندارد، زیرا ممکن است در میان انصار افراد مسکین و فقیر غیر از آن چند نفر نبوده، در حالى که شرط قبول این اموال فقر و نیاز بوده است، به عکس مهاجرین که اگر هم مصداق فقیر نبوده‏اند مصداق" ابن السبیل" محسوب مى‏شدند .

سه توصیف‏ازروحیات انصار:" محبت" و" بلندنظرى" و" ایثار":

 (یُحِبُّونَ‏0000). مهم نزد آنان مساله ایمان و هجرت است، و این دوست داشتن یک ویژگى مستمر آنها محسوب مى‏شود.

 (وَ لا یَجِدُونَ‏000).نه چشم داشتى به غنائم دارند، و نه حسد مى ورزند، و اصلا این امور به خیال آنها نمى‏گذرد0

 (وَ یُؤْثِرُونَ عَلى‏0000)-مهاجران را بر خود مقدم مى‏دارند0(1)" خصاصة" از ماده" خصاص" (بر وزن اساس) به معنى شکافهایى است که در دیوار خانه به وجود مى‏آید و از آنجا که فقر در زندگى انسان ایجاد شکاف مى‏کند از آن تعبیر به" خصاصة" شده است.

ابن عباس" مى‏گوید: پیغمبر گرامى اسلام ص روز پیروزى بر یهود بنى نضیر به انصار فرمود:" اگر مایل هستید اموال و خانه‏هایتان را با مهاجران تقسیم کنید، و در این غنائم با آنها شریک شوید، و اگر مى‏خواهید اموال و خانه‏هایتان از آن شما باشد و از این غنائم چیزى به شما داده نشود"؟!

انصار گفتند: هم اموال و خانه‏هایمان را با آنها تقسیم مى‏کنیم، و هم چشم داشتى به غنائم نداریم، و مهاجران را بر خود مقدم مى‏شمریم، آیه فوق نازل شد و این روحیه عالى آنها را ستود «1».

در حدیث دیگرى مى‏خوانیم: کسى خدمت پیامبر ص آمد و عرض کرد:گرسنه‏ام، پیغمبر ص دستور داد از منزل غذایى براى او بیاورند، ولى در منزل حضرت غذا نبود، فرمود: چه کسى امشب این مرد را میهمان مى‏کند؟مردى از انصار اعلام آمادگى کرد، و او را به منزل خویش برد، اما جز مقدار کمى غذا براى کودکان خود چیزى نداشت، سفارش کرد غذا را براى میهمان بیاورید، و چراغ را خاموش کرد و به همسرش گفت: کودکان را هر گونه ممکن است چاره کن تا خواب روند، سپس زن و مرد بر سر سفره نشستند و بى آنکه چیزى از غذا در دهان بگذارند دهان خود را تکان مى‏دادند، میهمان گمان کرد آنها نیز همراه او غذا مى‏خورند، و به مقدار کافى خورد و سیر شد، و آنها شب گرسنه خوابیدند، صبح خدمت پیامبر ص آمدند پیامبر ص نگاهى به آنها کرد و تبسمى فرمود (و بى آنکه آنها سخنى بگویند) آیه فوق را تلاوت کرد و ایثار آنها را ستود.تبسمى فرمود (و بى آنکه آنها سخنى بگویند) آیه فوق را تلاوت کرد و ایثار آنها را ستود.در روایاتى که از طرق اهل بیت ع رسیده مى‏خوانیم: میزبان على ع و کودکان فرزندان او، و کسى که کودکان را گرسنه خواباند بانوى اسلام فاطمه زهرا ع بود «2». (1 و 2) مجمع البیان جلد 9 صفحه 260.

باید توجه داشت که داستان اول ممکن است شان نزول آیه باشد، ولى دومى نوعى تطبیق‏است‏همچنین نزول آیات در مورد انصار منافاتى با میزبان بودن على ع ندارد.بعضى نیز نوشته‏اند این آیه در مورد جنگجویان" احد" نازل شده که هفت نفر از آنها سخت تشنه و مجروح بودند، کسى آبى به مقدار نوشیدن یک نفر آورد و سراغ هر یک رفت به دیگرى حواله داد، و او را بر خود مقدم شمرد، و سرانجام همگى تشنه جان سپردند و خداوند این ایثارگرى آنها را ستود «1».

ولى روشن است که این آیه در داستان" بنى نضیر" نازل شده، اما به خاطر عمومیت مفهوم آن قابل تطبیق بر موارد مشابه است.

  (1 و 2) مجمع البیان جلد 9 صفحه 260.

ولى روشن است که این آیه در داستان" بنى نضیر" نازل شده، اما به خاطر عمومیت مفهوم آن قابل تطبیق بر موارد مشابه است.

" (وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ). تاکید بیشتر روى این اوصاف کریمه، و بیان نتیجه‏است 0

کسانى که خداوند آنها را از بخل و حرص نفس خویش باز- داشته، رستگارانند"

 امام صادق ع به یکى از اصحاب خود فرمود:آیا مى‏دانى شحیح کیست"؟! او در جواب عرض مى‏کند: هو البخیل:" منظور بخیل است".امام فرمود:

" شح از بخل شدیدتر است،" بخیل" کسى است که در مورد آنچه داردبخل مى‏ورزد، ولى" شحیح" هم نسبت به آنچه در دست مردم است بخل مى‏ورزد و هم آنچه خود در اختیار دارد، تا آنجا که هر چه را در دست مردم ببیند آرزو مى‏کند آن را به چنگ آورد، خواه از طریق حلال باشد یا حرام و هرگز قانع به آنچه خداوند به او روزى داده نیست" «1»(1)" نور الثقلین" جلد 5 صفحه 291 حدیث 64.

در حدیث دیگرى مى‏خوانیم:" بخل و حرص و ایمان در قلب مرد مسلمان جمع نمى‏شود، همانگونه که غبار راه جهاد و دود جهنم در درون یک انسان مجتمع نمى‏گردد" «2». (2)" مجمع البیان" جلد 9 صفحه 262.

کوتاه سخن اینکه: از آیه فوق به خوبى استفاده مى‏شود که ترک بخل و حرص انسان را به رستگارى مى‏رساند، در حالى که آلودگى به این صفت مذموم کاخ سعادت انسان را ویران می سازد0 

  أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏12، ص: 473(ایه9)

 خداوند تمجید مى‏فرماید بعض انصار را که منازل خود را به مهاجرین دادند و آنها را اعانت کردند و بر خود مقدّم داشتند از روى میل و شوق که اینها رستگاران هستند و مذمت مى‏کند کسانى را که بخل کردند و بمهاجرین اعانت نکردند.

 وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ را دو نحو تفسیر شده، یکى آنکه عطف باشد به للفقراء المهاجرین که پیغمبر از اموال بنى نضیر یک قسمت بهمین انصار داده بازاء اینکه مهاجرین را منزل دادند، دیگر آنکه جمله مستقلّه باشد و مبتداء و خبرش فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ و تفسیر دوّم اقرب بنظر مى‏آید وَ الْإِیمانَ که احکام ایمان را در قلوب آنها جاى دادند، چون انصار خدمت حضرت رسول مشرّف بودند و آیات شریفه قرآن و دستورات اسلامى را فرا گرفته بودند باین مهاجرین بیان مى‏کردند و آنها در قلوب خود جاى مى‏دادند.

مِنْ قَبْلِهِمْ آنچه که قبل از مهاجرین اخذ کرده بودند.

وَ مَنْ یُوقَ ولى آن کسانى که امتناع کردند و مهاجرین را بخود راه ندادند.

شُحَّ نَفْسِهِ از روى صفت بخل نفسانى خود بوده با اینکه تمکّن داشتند.

 وَ الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّاروَ الْإِیمان‏یعنى مدینه و ایمان را موطن و مستقر خود ساختند 0

 تفسیر اثنا عشری، ج‏13، ص: 99

 در بعض تفاسیر است که ایمان، نام مدینه است و حضرت رسالت صلّى اللّه علیه و آله و سلّم آن را ایمان نام فرمود. بنابراین معنى آنکه: آنان که اقامت نمودند در مدینه طیبه، مِنْ قَبْلِهِمْ: پیش از مهاجران، یعنى انصار سبقت یافتند بر مهاجران در ایمان، یا آنکه قبل از هجرت ایمان آوردند و به دو سال قبل از قدوم حضرت، مساجد ساختند. و نزد بعضى مراد اصحاب لیله عقبه‏اند که هفتاد نفر بیعت نمودند با حضرت بر حرب احمر و ابیض‏0

حضرت، انصار را طلبید و اعانت و امداد و احسان نسبت به مهاجران ذکر کرد. پس فرمود: اى گروه انصار، مى‏خواهید اموال بنو نضیر را میان شما قسمت و مهاجران مثل سابق در مساکن شما ساکن باشند، و اگر خواهید همه این مال به مهاجر دهیم و ایشان از بلد شما بیرون و به امر معیشت خود قیام کنند.

سعد بن معاذ و سعد بن عباده گفتند: یا رسول اللّه ما مى‏خواهیم اموال را به مهاجر قسمت فرمائى و ایشان همچنان در خانه‏هاى ما باشند که روشنائى و برکت منازل ما از ایشان است. حضرت ایشان را دعا فرمود حق تعالى آیه شریفه نازل فرمود0

بیان: ایثار عبارت است‏از خود بازگیرد، و به دیگرى دهد0

{ذکر همان روایت مرد غریب که‏تفسیر نمونه‏ذیل همین ایه شد البته با اندکى تفاوت که بعد اظهار غربت ان مرد }پیامبر صلى الله فرمودند:غریبان چهارند: 1- مسجدى که در میان قومى باشد که در آن نماز نکنند. 2- قرآنى که در خانه‏اى باشد و از آن تلاوت نکنند. 3- عالمى که در میان جماعتى باشد و ایشان تفقد حال او نکنند و از مسائل دین اخذ ننمایند. 4- اسیرى از اهل اسلام در میان کفار باشد.(و ادامه همان 0000)(1)(1) به نقل از منهج الصادقین، جلد 9، صفحات 231 و 232.

مردى به ابن مسعود گفت: مى‏ترسم که در آخرت هلاک باشم. گفت:چرا؟ گفت: براى آنکه حق تعالى فرموده: وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، و من کسى هستم که از دست من چیزى بیرون نیاید و به غیر نرسد.گفت: تو بخیلى، نه شحیح، زیرا شحیح آنست که مال خود نگهدارد و از مال غیر خورد و بخیل آنکه مال خود به غیر ندهد.

حضرت صادق علیه السّلام فرماید: انّما الشّحیح من منع حقّ اللّه و انفق فى غیر حقّ اللّه: «1» شحیح کسى است که منع کند حق خدا را و انفاق کند در غیر حق خدا.(1) بحار الانوار، جلد 73، صفحه 305، حدیث 25.

 جابر بن عبد اللّه انصارى از حضرت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم روایت نموده: اتّقوا الشّحّ فانّه اهلک من کان قبلکم. «2» فرمود: بپرهیزید شح را که هلاک نمود کسانى را که پیش از شما بودند. بحار الانوار، جلد 73، صفحه 303، حدیث 15.

 قال: ما محق الایمان محق الشّحّ شى‏ء فرمود: محو نکند ایمان را چیزى مانند شح، بعد فرمود: بدرستى که براى شح، راه خفى باشد مانند حرکت مورچه، و شعبى دارد مانند شرک. «3»(3) بحار الانوار، جلد 73، صفحه 301، حدیث 08

   تفسیر أحسن الحدیث، ج‏11، ص: 95(ایه9)

آیه در عین تعریف از انصار، مصرف فى‏ء را نیز بیان مى‏کند

 "مِنْ قَبْلِهِم"قبل از آمدن مهاجرین است‏وآماده کردن ایمان، مورد عمل قرار دادن و پیاده کردن آنست.

وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ قاعده کلّى است، مصداق آن در آیه، انصار هستند0

 «لا یجتمع الشح و الایمان فی قلب رجل مسلم و لا یجتمع غبار فی سبیل اللَّه و دخان جهنم فی جوف رجل مسلم: بخالت و ایمان در دل مرد مسلمان جمع نمیشود و غبار در راه خدا و دود جهنّم در باطن مرد مسلمان جمع نخواهد شد.(1)(1)مجمع البیان ، ج‏24، ص: 330

    تفسیر جامع، ج‏7، ص: 108(ایه9)

 الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ را در مدح و ثناى انصار آورد-. در کافى ذیل آیه وَ یُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ

 از جمیل بن دراج روایت کرده حضرت صادق علیه السّلام فرمود بهترین شما مردم کسانى هستند که با سخاوتند و شریرترین شما بخیلان باشند و از ایمان خالص است نیکوئى کردن با برادران و بر آوردن حاجات آنها و خوبى نمودن به برادران را خداوند دوست میدارد و با این عمل بینى شیطان بخاک مالیده میشود و سبب خلاصى از دوزخ و داخل شدن در بهشت است ایجمیل اینها را باصحاب خود خبر بده عرض کردم فدایت گردم آیا نیکوئى کردن به برادران در حالت ثروت و تهى دستى است فرمود صاحب ثروت آسان است بر او احسان نمودن خداوند مدح فرموده آنهائیکه تهى‏دست هستند و احسان میکنند آنگاه آیه فوق را تلاوت فرمود و اینحدیث را شیخ مفید و طوسى نیز روایت کرده حضرت صادق علیه السّلام فرمود آیه در شأن امیر المؤمنین علیه السّلام نازل شد دینارى براى قوت حضرت فاطمه و حسنین علیه السّلام فراهم نمود در بین راه مقداد بن اسود اظهار حاجت کرده آندینار را با شدت احتیاج خود بمقداد عطا فرمود و او را بر خود و خانواده‏اش مقدم داشت فورا جبرئیل نازل شد و آیه مزبور را در شأن آنحضرت آورد0



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 2:37 عصر روز پنج شنبه 90 دی 8


" لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُواْ مِن دِیَارِهِمْ وَ أَمْوَالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَ رِضْوَانًا وَ یَنصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُوْلَئکَ هُمُ الصَّادِقُونَ"(8)

از غنائم سهمى براى فقراى مهاجرین است، آنان که به دست دشمن از اموال و خانه‏هاى خود بیرون شدند، و به امید رسیدن به فضل و رضوان خدا ترک وطن کردند و همواره خدا و رسولش را یارى‏مى‏دهند اینان همان صادقانند (8).

ریشه کلمات ایه (8)

قاموس قرآن، ج‏7، ص: 138-هجرت :از"هجر":راغب گوید: هجر و هجران آنست که انسان از دیگرى جدا شود خواه با بدن یا با زبان یا با قلب. در لغت آمده: «هجر الشّى‏ء: ترکه و اعرض عنه». طبرسى آنرا قطع مواصلت گفته است.

قاموس قرآن، ج‏5، ص: 197-للقراء:"فقر":حاجت.احتیاج را از آن فقر گفته‏اند که آن بمنزله شکسته شدن فقار ظهر (ستون فقرات) است در تعذّر رسیدن بمراد (مجمع).نا گفته نماند: حاجت یکدفعه حاجت ذاتى است مثل:"یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِید"ُ( فاطر: 15).                   قاموس قرآن، ج‏2، ص: 234--اخرجوا:"خرج":بیرون شدن. آشکار شدن: ولى راغب گوید: خرج اعمّ از خراج است و خراج اغلب بحق الارض گفته میشود.     قاموس قرآن، ج‏2، ص: 376-دیارهم:جمع"دار": بمعنى خانه است راغب در وجه آن گوید: خانه را بدان اعتبار دار گفته‏اند که دیوار آن گردیده تا باوّل‏

آن رسیده است 0

فرهنگ أبجدی عربی-فارسی، متن، ص: 65-اموال:جمع"مول": آنچه که متعلق به دارائی و اموال است، این کلمه گاهى بر (مال) نیز اطلاق مى‏شود.

قاموس قرآن، ج‏1، ص: 207-یبتغون:"بغى"طلب توأم با تجاوز از حدّ. این معنى با مطلق تجاوز قابل جمع است زیرا تجاوز از طلب جدا نیست، هر جا که تجاوز هست طلب نیز هست.تجاوز چنانکه راغب تصریح میکند دو جور است یکى تجاوز ممدوح مثل تجاوز از عدالت باحسان و از عمل واجب بمندوب، یعنى عمل بهر دو، و دیگرى تجاوز مذموم، مثل تجاوز از حق بباطل.

قاموس قرآن، ج‏5، ص: 182-فضلا:زیادت. در قاموس آنرا ضدّ نقص گفته است. در آیات قرآن بدو معنى بکار رفته:1- برترى.2- عطیّه و احسان و رحمت. و هر دو از مصادیق معناى اولى است.راغب گوید: هر عطیّه‏اى را که بر معطى لازم نیست فضل گویند. یعنى احسان و رحمت و عطائیکه خدا بر بندگان میکند بر خداوند لازم نیست بلکه از روى لطف و کرم میکند لذا بآن فضل گوئیم که زیادت است و گرنه بندگان حقى در نزد خدا ندارند.                   

قاموس قرآن، ج‏3، ص: 102--رضوانا:"رضى":رضا و رضوان و مرضاة بمعنى خوشنودى است 0راغب در مفردات گوید: رضاى بنده از خدا آنست که قضاى خدا را مکروه ندارد و رضاى خدا از بنده آنست که به بیند بنده از دستور او پیروى و از منهى او کناره‏گیرى میکند.

قاموس قرآن، ج‏7، ص: 72-ینصرون "نصر"یارى. (نصر المظلوم نصرا)

قاموس قرآن، ج‏4، ص: 116-صادقون"صدق":بکسر و فتح (ص) راست گفتن. و بکسر (ص): راست مقابل دروغ 0

المیزان، ج‏19، ص: 354(ایه8)

" لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً ..."

بعضى از مفسرین «1» گفته‏اند: کلمه" للفقراء" بدل است از جمله" ذى القربى" و جملات بعدى‏اش. و آوردن نام" اللَّه" صرفا به منظور تبرک است، در نتیجه هر فى‏ء که در اسلام آن روز به دست مى‏آمده، مخصوص رسول اللَّه (ص) و فقراى مهاجرین بوده. در روایت هم آمده که رسول خدا (ص) فى‏ء بنى النضیر را بین مهاجران تقسیم نمود، و به انصار نداد، الا به دو نفر، و یا سه نفر از فقراى ایشان.(1) تفسیر ابى السعود، ج 8، ص 228.

بعضى «2» دیگر گفته‏اند: بدل است از یتامى و مساکین و ابن سبیل، در نتیجه صاحبان سهم عبارت بوده‏اند از رسول خدا (ص)، و ذى القربى- چه اینکه فقیر باشند و یا غنى- و فقراى مهاجرین و ایتام و مساکین آنان، و در راه ماندگان ایشان. و شاید مراد از قول آن کس که گفته: جمله" لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ" بیان مساکین در آیه قبلى است، نیز همین باشد.(2) روح المعانى، ج 28، ص 51.

ولى آنچه با روایاتى که ما قبلا از ائمه اهل بیت (ع) نقل کردیم مناسب‏تر است، این است که بگوییم جمله" لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ ..."، بیان مصداق و موارد فى‏ء در راه خداست، که کلمه" فلله" بدان اشاره است، نه اینکه فقراى مهاجرین یکى از سهامداران فى‏ء باشند، بلکه به این معنا است که اگر در مورد آنان صرف شود در راه خدا صرف شده است.

لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ : مسلمانانى هستند که قبل از فتح مکه از مکه به مدینه هجرت کردند، و آنان تنها کسانى هستند که کفار مکه مجبورشان کردند از شهر و وطن خود بیرون شده خانه و اموال خود را بگذارند، و به مدینة الرسول کوچ کنند.

 وَ یَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ":ا با آن اموال و با جانهایشان یارى کنند.

" أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ":راستگویى مهاجرینى را که چنین صفاتى داشته‏اند تصدیق مى‏کند.

تفسیر نمونه، ج‏23، ص: 514(ایه8)

این آیات ادامه بحث آیات گذشته پیرامون مصارف ششگانه" فى‏ء"و بیش از همه تفسیر" ابن السبیل" است، چرا که بیشترین رقم مسلمانان مهاجر را در آن روز آنها تشکیل مى‏دادند که هجرت آنها نه براى دنیا و هواى نفس، بلکه براى جلب خشنودى پروردگار و ثواب او بوده است.

للفقراء" بدل است، و تفسیرى است براى" ابن السبیل".در اینجا سه وصف مهم براى مهاجران نخستین بیان کرده که در" اخلاص" و" جهاد" و" صدق" خلاصه مى‏شود" فضل" در اینجا به معنى" ثواب" است، و" رضوان" همان خشنودى پروردگار است که مرحله والاترى از تمناى ثواب مى‏باشد0

 (29 0 فتح)"تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً":" آنها را پیوسته در حال رکوع و سجود مى‏بینى در حالى که فضل خدا و رضاى او را مى‏طلبند".

حتى تعبیر به" فضل" ممکن است اشاره به این نکته باشد که آنها اعمالشان را ناچیزتر از آن مى‏دانند که استحقاق ثوابى بیاورد بلکه ثواب را یک انعام الهى مى‏شمرند! جمعى از مفسران" فضل" را در اینجا به معنى رزق و روزى دنیا تفسیر کرده‏اند چرا که در بعضى از آیات دیگر قرآن نیز به همین معنى آمده، ولى با توجه به اینکه مقام، مقام بیان اخلاص مهاجران است این معنى مناسب نیست، بلکه مناسب همان پاداش الهى است.

شاید فضل اشاره به نعمتهاى جسمانى بهشت باشد و رضوان به نعمتهاى معنوى و روحانى ولى هر چه هست مربوط به آخرت است نه دنیا.

جمله" ینصرون" فعل مضارع و دلیل بر استمرار است).ایمان خود را با جهاد مستمر ثابت کرده‏اند.

صدق و راستى‏هم در دعوى ایمان صادقند، هم در ادعاى محبت به رسول خدا ص، و هم در زمینه طرفدارى از آئین حق.

 این اوصاف براى یاران پیامبر ص در زمان نزول این آیات است، نه کسانى که بعدا تغییر مسیر دادند و خود را محروم ساختند0

أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏12، ص: 472(ایه8)

توضیح کلام اینست که حضرت رسالت از اموال و اراضى بنى نضیر که بعنوان فی‏ء بدست آورد قسمتى به این فقراء مهاجرین‏

عنایت فرمود. و کانّه از انصار عذر خواهى مى‏کند که بدون اذن بآنها نداده خداوند مى‏فرماید:"لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ "غیر از اغنیاء آنها.

"یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ انتظار تفضّلات "الهى داشتند و براى خوشنودى خدا آمدند.

"أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ "در مقابل مهاجرین که از روى نفاق اظهار ایمان کردند و آمدند مدینه براى کار شکنى‏

"الَّذِینَ أُخْرِجُوا":آنان که بیرون کرده شده‏اند، یعنى کفار مکه آنها را بیرون کردند0

    تفسیر اثنا عشری، ج‏13، ص: 98(ایه8)

الَّذِینَ أُخْرِجُوا: آنان که بیرون کرده شده‏اند، یعنى کفار مکه آنها را بیرون کردند، هجرت ایشان براى تجارت و اغراض دنیوى نبود، بلکه به جهت رضاى خدا و دوستى رسول او، ترک خانه‏ها و امتعه و مال خود نمودند.

به انفس و مال خود، وَ رَسُولَهُ: و یارى مى‏نمایند رسول او را به همراهى خود، أُولئِکَ هُم‏الصَّادِقُونَ: ایشانند راستگویان در دین اسلام به گفتار و کردار0

در خبر است از مهاجرین مردى بود که سنگ بر شکم بستى و در زمستان به جهت برهنگى، گودى حفر و در آنجا نشستى تا سرما کمتر اثر کند. چون حال او چنین‏بود، حضرت مال بنو نضیر را بر مهاجرین قسمت نمود.

تفسیر أحسن الحدیث، ج‏11، ص: 95(ایه8)

ْ بنا بر مکتب اهل بیت علیهم السّلام همه فی‏ء به جز قسمت اول (فللّه) مخصوص پیامبر و اقرباى اوست، على هذا بهتر آنست که لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ ... بیان مصداق فی سبیل اللَّه باشد0به عبارت دیگر صرف فی‏ء براى آنها، صرف در فی سبیل اللَّه است (از المیزان).

على هذا آنچه گفته‏اند: لِلْفُقَراءِ ... بدل است از لِذِی الْقُرْبى‏ و ما بعد آن، و یا بدل است از الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینِ ... قول مقبولى نیست‏0

رضوان بیان «فضلا» است‏مى‏طلبند از خدا روزى را در دنیا و رضوان را در آخرت‏0

تفسیر جامع، ج‏7، ص: 107(ایه8)

 چون آیه لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ نازل شد اموال بنى نضیر را اختصاص داده شد بفقراء مهاجرین، پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بانصار فرمود اگر میخواهید با مهاجرین مواسات کنید خانه و اموالى که دارید با آنها قسمت کنید تا اموال بنى نضیر را بطور تساوى میان تمام شما مهاجرین و انصار قسمت نمایم چه مهاجرین در مدینه خانه و اموالى ندارند و چنانکه نمیخواهید مواسات کنید با آنها این‏

اموال را بمهاجرین میدهم مطابق دستور خدا و اموال شما براى خودتان باشد عرض کردند ایرسول خدا ما حاضریم اموال خود را بین مهاجرین قسمت کنیم و طمعى باموال بنى نضیر نداریم آنهم خاص مهاجرین باشد جبرئیل نازل شد و آیه الَّذِینَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِیمانَ را در مدح و ثناى انصار آورد0



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 2:30 عصر روز پنج شنبه 90 دی 8


تفسیر أحسن الحدیث، ج‏11، ص: 92(ایه 7و6)

صادق صلوات اللَّه علیه نقل کرده که: «قال الفی‏ء ما کان من اموال لم یکن فیها هراقة دم او قتل و الانفال مثل ذلک و هو بمنزلته»«1» (1) تهذیب ج 6/ 133 حدیث 371.

 در اینجا چند مطلب مورد نظر است:1- گرچه آیه مصارف ششگانه را نقل مى‏کند ولى تقسیم به آن موارد لازم نیست ممکن است رسول خدا صلاح بداند فقط در یک محل مصرف کند

طبرسى فرموده: پس از رفتن بنى نضیر حضرت به انصار فرمود: مى‏خواهید مهاجرین مانند گذشته در خانه‏هاى شما بمانند و از اموالتان استفاده کنند (چون انصار مهاجرین را در درآمد خود شریک کرده بودند) و این غنائم را میان شما و آنها قسمت کنم و یا از خانه‏هاى شما خارج شوند و در اموال شما شریک نشوند و این غنائم را فقط به آنها بدهم، گفتند: غنائم را به آنها بدهید و هم چنان در خانه‏هاى ما بمانند و شریک اموال ما باشند. در این زمینه وَ یُؤْثِرُونَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ نازل گردید.

آن گاه حضرت همه غنائم را میان مهاجرین تقسیم کرد و از انصار فقط به سه نفر داد که بسیار تنگدست بودند و آنها ابو دجانه و سهل بن حنیف و حارث بن صمه بودند.

 منظور از «فللّه» انفاق در سبیل اللَّه و کارهاى خوب است، «للرسول» در رابطه با مخارج خود پیامبر است، لِذِی الْقُرْبى‏ راجع به امام و جانشین پیامبر مى‏باشد و اگر منظور همه اقرباى آن حضرت بود با صیغه جمع «ذوى القربى» مى‏آمد.

نهال بن عمر و از امام سجاد علیه السّلام پرسید: منظور از ذى القربى، یتامى، مساکین و ابن سبیل کدام است فرمود:

 «هم قرباؤنا و مساکیننا و ابناء سبیلنا «1»(1) مجمع البیان.

سلیم بن قیس گوید: از امیر المؤمنین علیه السّلام شنیدم: فرمود:«نحن و اللَّه الذى عنى اللَّه بذی القربى الذین قرنهم اللَّه بنفسه و نبیه فقال ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ منّا خاصة و لم یجعل لناسهما فی الصدقة اکرم اللَّه نبیّه و اکرمنا ان یطعمنا اوساخ ما فی ایدى الناس» (کافى کتاب الحجة باب الفى‏ء و الانفال)

نباید تعجب کرد که چرا فقط اقرباى آن حضرت در آیه مطرح هستند اولا فقط اقربا مطرح نیستند بلکه «فللّه» نیز مطرح است که آن حضرت همه اموال بنو نضیر را در آن راه مصرف کرد.

ثانیا: فی‏ء مخصوص حضرت رسول و امام و ولى امر است هر طور خواست مصرف مى‏کند.ثالثا در قرابت آن حضرت، فقر شرط است، اقربای فقیر آن حضرت از خمس و فی‏ء استفاده مى‏کنند و فقراء مؤمنین از زکاة" 0

تفسیر جامع، ج‏7، ص: 105(ایه6و7)

 در کافى ذیل آیه فوق از سلیم بن قیس روایت کرده امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود بخدا قسم پروردگار از کلمه لِذِی الْقُرْبى‏ ما را قصد فرموده و بنفس خویش و پیغمبرش مقرون ساخته و مقصود از مساکین و ابن سبیل و یتامى از ما آل محمّد هستند از براى ما سهمى در صدقات قرار نداده زیرا خداوند پیغمبر و آلش را گرامى داشته و آنها را از آنچه در دست مردم میباشد اطعام نفرموده است چه صدقه اوساخ مردم است-. و از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده فرمود این آیه در خصوص ما آل محمّد بتنهائى نازل شده ذوى القربى و مساکین و یتیمان آل محمّد مراد است ارتباط ما از رسولخدا هرگز گسسته نشود سبیل ما میباشیم و جز ما سبیل و صراطى نیست.

 و ذیل جمله ما آتیکم الرسول از ابى اسحق نحوى روایت کرده گفت وارد شدم بر حضرت صادق علیه السّلام فرمود اى ابى اسحق خداوند پیغمبرش را بر محبت خود ادب نمود و آیه «إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ» را نازل نمود پس از آن احکام را بحضرتش فرمود «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ» و بعد فرمود «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» نازل فرمود سپس فرمود پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم بامر خدا آنها را بامیر المؤمنین علیه السّلام و ائمه بعد از آن بزرگوار تفویض نمود اى ابى اسحق شما شیعیان خاص تسلیم ما ائمه شدید و مردم انکار کردند ما و آیات وارده در حق ما را سوگند بخدا دوست دارم شما شیعیان را بشرط آنکه سخن بگوئید بآنچه ما ائمه گفته‏ایم و ساکت شوید در آنچه ما سکوت کرده‏ایم و از رأى و عقیده خود چیزى نگوئید ما واسطه میان شما و خدا هستیم پروردگار براى کسیکه مخالف امر ما باشد خیرى قرار نداده خداوند امر خلق را به پیغمبرش و ما ائمه تفویض نمود تا معلوم شود چگونه مردم پیغمبر و ما ائمه را اطاعت کنند0

 -تفسیر اثنا عشری، ج‏13، ص: 94(ایه6و7)

منهال بن عمرو روایت نموده از حضرت سجاد علیه السّلام سؤال نمودم مراد ذى القربى و یتامى و مساکین و ابن السبیل که در این آیه واقع شده چه کسانند؟ فرمود: ایشان اقرباى ما و مسکینان ما و ابن السبیل ما باشند. «1» (1) منهج الصادقین، ج 9، ص 266

از حضرت صادق علیه السّلام مروى است که فرمود: ما جماعتى هستیم که خداى تعالى واجب فرموده است بر بندگان، طاعت ما را، و ما راست انفال و مالى که برگزیده باشد از دواب جیّده «2» و کنیزان جمیل و درّ ثمینه و هر چیزى که بى‏مثل باشد. «3» (2) یعنى حیوانات و مرکبهاى نیکو. (3) مدرک یاد شده، صفحه 227بیان: اموالى که ائمه و ولات، در آن تصرف دارند سه نوع است: 1- آنکه از مسلمانان بگیرند بر سبیل زکات، و حکم آن در آیه صدقات بیان شده است.- غنایم که از کفار به شمشیر گرفته باشند بر سبیل قهر و غلبه. 3- فى‏ء، و آن مالى است که از کفار به مسلمان منتقل شود بدون قتال و خیل و رکاب و احکام هر یک در کتب فقهیه مفصلا بیان شده، مراجعه شود.

 آیه دلیل است بر آنکه آنچه اوامر و نواهى از مقام منیع رسالت صادر گردیده، تمام از مسلّمات مفترضه، و بر مسلمانان الزام است قبول آن. پس کسانى که در عصر ما وقتى به آنها گویند امر یا نهى را، براى بهانه جوئى در عدم قبول گوید: کجاى قرآن است ؟ما گوئیم: اى سائل فهیم، آگاه شو، اینجاى قرآن است که فرماید: ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا و مؤید عمومیت است اینکه زمخشرى نقل نموده که ابن مسعود مردى محرم را دید که جامه‏ها پوشیده بود، او را گفت:جامه‏ها بکن. آن مرد گفت: آیتى از کتاب خدا در این باب بر من بخوان. او این آیه تلاوت نمود.

از حضرت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مروى است که قرآن، صعب و مستصعب است بر آن کس که ترکش کند، و آسان است آن را که متابعتش کند. و حدیث من نیز صعب و مستصعب است، پس هر که به حدیث من تمسک کند و جمع نماید میان آن و قرآن، بر او آسان شود و هر که به قرآن و حدیث من تهاون کند، زیانکار دنیا و آخرت باشد. و خدا شما را فرمود که سخن من بشنوید و بر آن کار کنید، پس هر که به قول من راضى است، به قرآن راضى است و هر که به قول من استهزاء کند، به قرآن استهزاء کرده باشد

تفسیر برهان- زید شحام از حضرت صادق علیه السّلام روایت نموده که:

عطا فرمود خدا حضرت سلیمان را ملک عظیم که: هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ. پس جریان داد این آیه را در باره حضرت پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم که عطا مى‏نمود هر که را مى‏خواست، و منع فرمود هر که را مى‏خواست و عطا فرمود افضل از آنچه به سلیمان علیه السّلام عطا نمود لقوله تعالى: وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا. آیه اشاره است به آنکه تدبیر امر است، متعلق است به حضرت رسالت و ائمه علیهم السّلام که قائم مقام و از جانب خدا منصوب به امامت هستند.

در کتاب کافى- از حضرت صادق علیه السّلام مروى است که فرمود:بدرستى که خداى تعالى ادب نمود پیغمبر خود را بر محبت خود و فرمود: إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ پس از آن (امر دین خود را) تفویض نمود به او، و فرمود:وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا. و فرمود: «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ». و پیغمبر خدا تفویض نمود به على و ائمه علیه السّلام. «2» (2) اصول کافى، جلد 2، صفحه 2.

 علامه مجلسى رحمه اللّه : تفویض معانى متعدد دارد:

اول- تفویض در خلق و رزق و اماته و احیا. این، دو وجه احتمال دارد:

1-       آنکه پیغمبر و ائمه، بجا آورند این افعال را به قدرت و اراده خود، که ایشان خلق کنند و روزى دهند و بمیرانند و زنده کنند این، کفر صریح و محال‏است به برهان عقل و نقل‏0- آنکه خداى تعالى این افعال را بجا آورد مقارن به اراده ایشان، مثل شق القمر و زنده کردن مرده و تقلیب عصا به مار و غیر آن از معجزات، که تمام به قدرت خدا واقع شود مقارن به اراده ایشان، به جهت ظهور صدق آنان، این ممتنع نیست، زیرا: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ.

2-       دوم از معانى تفویض- تفویض در امر دین، و این هم دو احتمال دارد:- آنکه خدا تفویض نموده به پیغمبر و ائمه عموما، که حلال کنند آنچه را خواهند و حرام کنند آنچه را خواهند بدون وحى و الهام، یا تغییر دهند آنچه خدا وحى فرموده این باطل و خلاف حق و مردود است. 2- آنکه چون خدا خلق و کامل نمود پیغمبر خود را به حیثیتى که اختیار ننماید از امور چیزى را مگر آنچه موافق حق و صواب است و خلاف مشیت الهى در خاطرش خطور ننماید، بنابراین تفویض فرمود به او تعیین بعض امور را، مثل زیادى در رکعات فرائض و تعیین نوافل از نماز و روزه و غیر آن. به سبب اظهار شرف و بزرگوارى آن حضرت.

سوم از معانى تفویض- تفویض امور خلق به سوى ایشان از سیاست ایشان، و تکمیل و تعلیم و تأدیب ایشان. و امر فرموده مردم را به اطاعت ایشان، و آیات و اخبار و عقل دال است بر آن. و این معنى، مراد باشد از حدیث شریف.

و معانى دیگر تفویض بیان شده در مرآت العقول. به همین قدر اکتفا شد در این مقام، و لذا آن حضرت اموال خیبر را قسمت فرمود بر مسلمانان، و بر اهل خیبر منت نهاد که ایشان را به حال خود گذاشت، و بنو نضیر و بنو قینقاع را امر به جلاى وطن و بعضى از اموال را به آنها عطا نمود. و نسبت به بنو قریضه مردان ایشان را مقتول و زنان و اطفال آنها را اسیر و اموال آنها را میان مسلمانان قسمت نمود بر وفق مصلحت، چنانچه فرماید.

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------- 



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 2:28 عصر روز پنج شنبه 90 دی 8


نکته:- مصرف" فى‏ء" (غنائم بدون جنگ).

اموالى که تحت عنوان" فى‏ء" در اختیار رسول اللَّه ص به عنوان رهبر حکومت اسلامى قرار مى‏گرفت اموال فراوانى بود که شامل کلیه اموالى مى‏شد که از غیر طریق جنگ در اختیار مسلمین واقع مى‏شد، این اموال مى‏توانست نقش مهمى در تعدیل ثروت در محیط اسلامى ایفا کند، چرا که بر خلاف سنت جاهلى هرگز در میان ثروتمندان اقوام و قبائل تقسیم نمى‏شد، بلکه مستقیما در اختیار رهبر مسلمانان بود، و او نیز با توجه به اولویتها آن را تقسیم مى‏کرد.

و چنان که در بحث انفال گفته‏ایم" فى‏ء" بخشى از انفال است که بالغ بر دوازده موضوع مى‏شود0(براى توضیح بیشتر به کتب فقهى مراجعه شود).

پیغمبر اکرم ص اینهمه ثروت را براى شخص خودش نمى‏خواهد بلکه به عنوان رهبر و رئیس حکومت اسلامى در هر موردى لازم است صرف مى‏کند.

این نکته نیز قابل توجه است که این حق بعد از پیامبر ص به امامان معصوم ع و بعد از آنها به نواب آنها یعنى مجتهدان جامع الشرائط مى‏رسد، چرا که احکام اسلام تعطیل بردار نیست، و حکومت اسلامى از مهمترین مسائلى است که مسلمانان با آن سر و کار دارند و قسمتى از پایه‏هاى این حکومت بر مسائل اقتصادى نهاده شده است و بخشى از مسائل اقتصادى اصیل اسلامى همینها است.

2- پاسخ به یک سؤال‏

در اینجا ممکن است این سؤال مطرح شود که چگونه خداوند دستور مى‏دهد که همه مردم بدون استثنا آنچه را پیامبر ص مى‏گوید بى قید و شرط بپذیرند؟!.

ولى با توجه به اینکه ما پیامبر را معصوم مى‏دانیم، و این حق فقط براى او و جانشینان معصوم او است پاسخ سؤال روشن مى‏شود.

جالب توجه اینکه در روایات زیادى به این مساله اشاره شده است که اگر خداوند چنین اختیاراتى را به پیامبرش داده به خاطر آن است که او را کاملا آزموده و خلق عظیم و اخلاق فوق العاده دارد که چنین حقى را به او تفویض فرموده است «1»تفسیر نور الثقلین ج‏5 ص‏279 تا 283

3- داستان غم‏انگیز فدک:

" فدک" یکى از دهکده‏هاى آباد اطراف مدینه بودکه بعد از جنگ خیبر یهود در هم شکست وساکنان فدک از در صلح و تسلیم در برابر پیامبر ص در آمدند و نیمى از زمین و باغهاى خود را به آن حضرت واگذار کردند، و نیم دیگرى را براى خود نگه داشتند و در عین حال کشاورزى سهم پیامبر ص را نیز بر عهده گرفتند و در برابر زحماتشان حقى از آن مى‏بردند.

با توجه به آیه" فى‏ء" در این سوره، این زمین مخصوص پیغمبر گرامى اسلام ص بود و مى‏توانست در مورد خودش یا مصارف دیگرى که در آیه 7 همین سوره اشاره شده مصرف کند، لذا پیامبر آن را به دخترش فاطمه" علیها سلام اللَّه" بخشید، و این سخنى است که بسیارى از مورخان و مفسران شیعه و اهل سنت به آن تصریح کرده‏اند، از جمله در" تفسیر در المنثور"(ج‏4 ص‏511 )از ابن عباس نقل شده هنگامى که آیه و آتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ" (روم 38) نازل شد پیامبر ص فدک را به فاطمه بخشید (أقطع رسول اللَّه فاطمة فدکا)0ولى بعد از پیامبر ص کسانى‏به بهانه حدیث مجعول" نحن معاشر الانبیاء لا نورث" آن را مصادره کردند، و با اینکه فاطمه ع رسما متصرف آن بود و کسى از" ذو الید" مطالبه شاهد و بینه نمى‏کند از او شاهد خواستند، حضرت ع نیز اقامه شهود کرد که پیغمبر ص شخصا فدک را به او بخشیده، اما با اینهمه اعتنا نکردند، در دورانهاى بعد هر یک از خلفا که مى‏خواستند تمایلى به اهل بیت نشان دهند فدک را به آنها باز مى‏گرداندند، اما چیزى نمى‏گذشت که دیگرى آن را مجددا مصادره مى‏کرد! و این عمل بارها در زمان خلفاى" بنى امیه" و" بنى عباس" تکرار شد.

(1و2و3و4) (1) کنز العمال ج‏2 ص 158.(2) کتاب فدک ص‏49

 (3) شرح ابن ابى الحدید ج 16 ص‏209 به بعد.(4)صحیح مسلم ج 3ص 1380 حدیث 52 از کتاب الجهاد

اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏12، ص: 470تا472                  

 مسئلة: آنچه از کفّار و مشرکین بدست مسئلة: آنچه از کفّار و مشرکین بدست مسلمین بیاید اقسام زیادى دارد که در کتب فقهیّه متعرّض شده‏اند یک قسم غنائم دار الحرب است که بین مجاهدین تقسیم میشود و یکى از مواردیست که خمس باو تعلّق مى‏گیرد چون مورد خمس غنائم دار الحرب است و استخراج معادن و غوص و حلال مختلط به حرام که مقدار و صاحبش معلوم نباشد و ارض مشتراى از اهل ذمّه و منافع کسب که زائد بر مئونه باشد و یک قسم صفایاى ملوک است که خاصّ به نبىّ است و یک قسم انفال است مثل اراضى موات و آجام و بطون اودیه و میراث من لا وارث له و آنچه کفّار به اختیار میدهند مثل فدک و اموال که اینها را مى‏فرماید: قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ انفال آیه 1 و یک قسم فی‏ء است که از کفّار بدون جنگ و خیل و رکاب بدست مى‏آیدوَ لِذِی الْقُرْبى‏ مفسّرین عامّه اقوالى در باب ذى القربى گفتند که ما در آیه خمس نقل کردیم ولى مطابق مذهب شیعه مستفاد از اخبار معتبره قطعیّة الصدور بلکه ضرورى مذهب شیعه است مراد ذى القرباى پیغمبر ائمّه اطهار هستند که باید سهم خدا و رسول را هم تقدیم آنها کرد تا بمصارفى که مرضىّ خدا و رسول است صرف فرمایند و این سه سهم را که سهم امام مى‏گوئیم و در زمان غیبت باید در تحت نظر مجتهد جامع الشّرائط که نایب الامام است صرف نمود و شرطش اعلمیّت نیست بلى مصارفش باید طبق نظر مرجع تقلید باشد0

وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ و طبق اخبار متقدّمه و مذهب شیعه مراد یتامى و مساکین و ابناء سبیل سادات و ذرارى رسول اللَّه است که این سه سهم را سهم سادات مى‏نامیم و لازم نیست سه قسمت کردن به هر یک از این سه طائفه داده شود کافیست و احتیاج به اذن مجتهد هم ندارد0

 تنبیه: فرق بین موارد خمس با فی‏ء در مصرف اینست که در موارد خمس مسلمین به زحمت بدست مى‏آورند مثل استخراج معادن و غوّاصى و قتال و جدال و تکسّب و بذل ثمن و حیازت خداوند چهار سهم آن را براى آنها مباح فرمود و خمس آن را براى ارباب خمس قرار داد ولى در فی‏ء هیچگونه زحمتى براى مسلمین نداشت هیچگونه حقّى براى آنها قرار نداد تمام باید به مصارف مذکوره برسد

وَ اتَّقُوا اللَّهَ اطاعت کنید و مخالفت نکنید و پرهیزگار باشید که مخالفت استحقاق عقاب دارد



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 11:57 عصر روز چهارشنبه 90 دی 7


 

                                تفسیر ایات 6و7 سوره حشر                               

وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَیْهِ مِنْ خَیْلٍ وَ لا رِکابٍ وَ لکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ (6)

قمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلىَ‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى‏ فَللهِ‏َِّ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبىَ‏ وَ الْیَتَامَى‏ وَ الْمَسَاکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ کىَ‏ْ لَا یَکُونَ دُولَةَ بَینْ‏َ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ وَ مَا ءَاتَئکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نهََئکُمْ عَنْهُ فَانتَهُواْ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ(7)

خدا هر غنیمتى از آنان به رسول خود رسانید بدون جنگ شما رسانید شما بر اموال آنان هیچ اسب و شترى نتاختید لیکن این خدا است که رسولان خود را بر هر کس که خواهد مسلط مى‏کند که او بر هر چیزى قادر است (6).

آنچه خدا از اموال اهل قرى به رسول خود برگردانید از آن خدا و رسول او و از آن خویشان رسول و فقیران و مسکینان و درماندگان در راه است تا اموال بین توانگران دست به دست نچرخد. و هر دستورى که رسول به شما داد بگیرید و از هر گناهى نهیتان کرد آن را ترک کنید و از خدا بترسید که خدا عقابى سخت دارد (7).

(فرهنگ ابجدى،ص: 103)-أَفَاءَ-إفَاءَةً "فیأ" الظلُّ: سایه برگشت،- هُ الى کَذَا: او را برگردانید،- على القومِ فَیْئاً:غنائم قومى را گرفت و براى آن قوم آورد،- اللّهُ علیهِ مالَ القومِ: خداوند دارائى آن قوم را به او غنیمت دهد

(فرهنگ ابجدى، ص: 163 )إیجَافاً "وجف" الفرسَ: اسب را وادار به شتاب کرد0

(قاموس قرآن، ج‏3، ص: 117)رکاب: رکوب:سوار شدن‏0راغب گوید: رکوب در اصل، بودن انسان است در پشت حیوانى و گاهى بکشتى نشستن اطلاق میشود.

(رکاب) (بکسر ر) در اقرب گوید: رکاب شتر مفرد آن راحله است.

(قاموس قرآن، ج‏3، ص: 290) یسلط:"سلط":سلطه بمعنى قدرت است (اقرب) راغب سلاطه را تمکّن و قدرت از روى قهر گفته است «سلّطه علیه» یعنى او را بر آندیگرى غالب کرد0

(قاموس قرآن، ج‏5، ص: 246)قدیر:"قدر":(بر وزن فلس) 1 -قدرت و مقدرة بمعنى توانائى است‏20- ایضا قدر بمعنى تنگ گرفتن است:

" اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ ر"(عد: 26.3- ایضا قدر بمعنى تقدیر و اندازه‏0

(فرهنگ أبجدی، ص: 168)الیتمى :"الیَتِیم"-واحد هر چیزى،خانه تنها و شهر تک افتاد، جمع "أَیْتَام" آنکه پدرش مرده و هنوز در سن کودکى باشد0

(فرهنگ أبجدى،ص: 64)المساکین:المِسْکِین-ج مِسْکِینُون و مَسَاکِین "سکن":کسیکه چیزى ندارد، ونتواند مخارج عیال خود را تأمین کند، بیچاره و رانده شده.

(فرهنگ أبجدی عربی-فارسی، متن، ص: 8)ابْنُ السبیل-"سبل": مسافر، سفر کننده.

(قاموس قرآن، ج‏6، ص: 169) کون:کان بمعنى بود، هست، واقع شده و غیر آن میاید. راغب میگوید: کان عبارت است از زمان گذشته.

(فرهنگ أبجدی عربی-فارسی، متن، ص: 33)الدُّولَة- "دول": آنچه به گردش زمان و نوبت از یکى به دیگرى برسد.                      

(فرهنگ أبجدی عربی-فارسی، متن، ص: 62)اغنیاء:"الغَنِی"ّ-جمع أَغْنِیَاء "غنی": دارنده مال بسیار، بى‏نیاز0

 (فرهنگ أبجدی، ص: 1)]تاکم: آتَى-مُؤاتاةً "أتی" هُ على الشی‏ء: در آن کار با او موافقت کرد،- ایتاءً فلاناً الشی‏ءَ: آن چیز را به فلانى داد0

( فرهنگ أبجدی عربی-فارسی، متن، ص: 10)خذوه:أَخَذَ- أَخْذاً و تَأْخَاذاً "أخذ" هُ: آن را گرفت، آن چیز را بدست‏0

(فرهنگ أبجدی عربی-فارسی، متن، ص: 68)انتهوا:"نهی": «شی‏ءٌ مَنْهِیٌّ عنه»: آنچه که ممنوع شده باشد.

( قاموس قرآن، ج‏5، ص: 220)اتقوا:"وقى":وقایه و وقاء حفظ شى‏ء است از آنچه اذیّت و ضرر میرساند 0تقوى: اسم‏است از اتقاء بمعنى پرهیز کردنست. راغب گوید: تقوى آنست که خود را از شى‏ء مخوف در وقایه و حفظ- قرار دهیم این حقیقت تقوى است سپس خوف را تقوى و تقوى را خوف گویند ...»

( قاموس قرآن، ج‏4، ص: 10)شدید:"شدد":شدّ بمعنى محکم بستن است «شددت الشى‏ء» یعنى آنرا محکم بستم‏0

(قاموس قرآن، ج‏5، ص: 21)عقاب:"عقب":(بفتح اول و کسر دوم) پاشنه،(عقاب)، عقوبت، معاقبه مخصوص بعذاب‏اند0

 ترجمه المیزان، ج‏19، ص: 352تا 253

مصدر" افائه" که فعل ماضى" أفاء" مشتق و معناى آیه این است که: آنچه خداى تعالى از اموال بنى النضیر به رسول خدا (صلی الله) برگردانید- و ملک آن را به رسول خدا (صلی الله) اختصاص داد- بدین جهت به آن جناب اختصاص داد و شما مسلمانان را در آن سهیم نکرد که در گرفتن قلعه آنان مرکبى سوار نشدید، و به خاطر اینکه راه قلعه تا مدینه نزدیک بود پیاده بدانجا رفتید، و خداى تعالى پیامبران خود را بر هر کس بخواهد مسلط مى‏سازد، و خدا بر هر چیزى قادر است. و اینک رسول اسلام را بر بنى النضیر مسلط ساخته، در نتیجه فى‏ء (غنیمت) و اموالى که از این دشمنان به دست آمده خاص آن جناب است، هر کارى که بخواهد در آن اموال مى‏کند.

" ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى‏ فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى‏ وَ الْیَتامى‏ وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ ..."

 این آیه مى‏خواهد موارد مصرف فى‏ء در آیه قبلى را بیان کند. و فى‏ء در آن آیه را که خصوص فى‏ء بنى النضیر بود به همه فى‏ءهاى دیگر عمومیت دهد، وبفرماید حکم فى‏ء مخصوص فى‏ء بنى النضیر نیست، بلکه همه فى‏ءها همین حکم را دارد.

" فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ"- یعنى قسمتى از فى‏ء مخصوص خدا و قسمتى از آن مخصوص رسول خدا است. و منظور از اینکه گفتیم مخصوص خداست، این است که باید زیر نظر رسول خدا (صلی الله) در راه رضاى خدا صرف شود، و آنچه سهم رسول خدا است در مصارف شخصى آن جناب مصرف مى‏شود. پس اینکه بعضى «1» گفته‏اند:" ذکر نام خدا در بین صاحبان سهم تنها به منظور تبرک بوده" سخن درستى نیست، و نباید بدان توجه کرد.

" وَ لِذِی الْقُرْبى‏"- منظور از ذى القربى، ذى القرباى رسول خدا و دودمان آن جناب است، و معنا ندارد که ما آن را به قرابت عموم مؤمنین حمل کنیم- دقت فرمایید-.

و مراد از کلمه" یتامى" ایتام فقیرند، نه مطلق هر کودکى که پدرش را از دست داده باشد، یتیم فقیر هم مسکین است‏ولیکن این که ایتام را جداگانه ذکر کرد براى این بوده که اهمیت رسیدگى به این طایفه را برساند

0(مساکین) جمع مسکین است، و آن فقیر ذلیلى است که هیچ چیز نداشته باشد0(المیزان، ج‏1، ص: 330)

(ابن السبیل) به معناى کسى است که در سفر فقیر شده باشد، و یا اگر او را (پسر راه) خوانده‏اند، از این بابت است که به غیر از راه کسى نیست که وى منسوب به او باشد، تنها این مقدار به او معرفت داریم که در راه سفر است، به این

جهت او را پسر راه خوانده‏اند و اما این که فقیر و بى زاد و راحله هم هست از خارج مفهوم کلمه به دست مى‏آید0(المیزان، ج‏4، ص: 562)

از ائمه اهل بیت (علیهم السلام) روایت شده که فرموده‏اند: منظور از ذى القربى، اهل بیت، و مراد از یتامى و مساکین و ابن السبیل هم یتیمان و مساکین و ابن السبیل آنها است.

" کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ"- یعنى حکمى که ما در باره مساله فى‏ء کردیم، تنها براى این بود که این گونه درآمدها" دولة" میان اغنیاء نشود، و" دولة" چیزى را گویند که در بین مردم متداول است و دست به دست مى‏گردد." وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا"- یعنى آنچه را که رسول خدا (صلی الله) از فى‏ء به شما مى‏دهد- هم چنان که به هر یک از مهاجرین و بعضى از اصحاب مقدارى داد- بگیرید، و آنچه نداد و شما را از آن نهى فرمود شما هم دست بردارید، و مطالبه نکنید، پس هرگز پیشنهاد نکنید که همه فى‏ء را در بین همه مؤمنان تقسیم کند. پس روشن شد که چرا اینگونه غنیمت‏هارا فى‏ء نامید و چرا در آیه فرمود: امر آن را به رسول ارجاع داد، و معناى ارجاع دادن این شد که باید زیر نظر آن جناب مصرف شود.و این آیه شامل تمامى اوامر و نواهى رسول خدا (صلی الله) مى‏شود، و تنها منحصر به دادن و ندادن سهمى از فى‏ء نیست، بلکه شامل همه اوامرى که مى‏کند و نواهیى که صادر مى‏فرماید هست.

" وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ"

تقواى خد عبارتست از اینکه، خداى تعالى اطاعت بشود و معصیت نشود. و بنده او در همه احوال براى او خاضع گردد. چه اینکه او نعمتش بدهد و چه اینکه ندهد (و یا از دستش بگیرد.) و صبر در هنگام برخورد با بلاى خدایى یکى از مصادیق این معنا است. پس صبر هم شکر است‏0(المیزان، ج‏3، ص: 569)

 عقاب خدا چنان نیست که از یک جهت معینى به انسان روى بیاورد، مثلا از بالاى سر و یا از پائین‏تا بتواند فرار کند، بلکه عقاب خدا آدمى را به عمل خود آدمى و به گناهش مى‏گیرد، و چون گناه در باطن آدمى و در ظاهرش هست و از او جدا شدنى نیست، عقاب خدا هم از او جدا شدنى نیست، و در نتیجه خود انسان وقود و آتش افروز دوزخ مى‏شود، و به عبارت دیگر آتش از نهاد خود او مشتعل مى‏گردد و با این فرض دیگر فرار و قرار معنا ندارد، دیگر نه خلاصى تصور دارد، و نه تخفیف، به همین جهت است که خدا خود را شدید العقاب خوانده است(0المیزان، ج‏3، ص: 141و142)

تفسیر نمونه، ج‏23، ص: 501تا512

شان نزول:

توضیح اینکه بعد از بیرون رفتن یهود بنى نضیر از مدینه، باغها و زمینهاى کشاورزى و خانه‏ها و قسمتى از اموال آنها در مدینه باقیماند، جمعى از سران مسلمین خدمت رسول خدا(صلى الله) رسیدند و طبق آنچه از سنت عصر جاهلیت به خاطر داشتند عرض کردند: برگزیده‏هاى این غنیمت، و یک چهارم آن را برگیر و بقیه را به ما واگذار، تا در میان خود تقسیم کنیم! آیات فوق نازل شد و با صراحت گفت: چون براى این غنائم، جنگى نشده و مسلمانان زحمتى

نکشیده‏اند تمام آن تعلق به رسول اللَّه (رئیس حکومت اسلامى) دارد0 «1».(1)" مجمع البیان" ذیل آیات مورد بحث، و تفاسیر دیگر.

" ما" در" ما افاء اللَّه"" موصوله" است، و" مبتدا" و" ما" در" فما اوجفتم علیه" نافیه است، و مجموع این جمله خبر است، این احتمال نیز داده شده که اولین" ما" شرطیه و دومى با جمله بعد از آن جواب شرط است‏0

" افاء" از ماده" فى‏ء" در اصل به معنى" رجوع و بازگشت" است، و اینکه بر این دسته از غنائم" فى‏ء" (بر وزن شى‏ء) اطلاق شده شاید به خاطر آن است که خداوند تمام مواهب این جهان را در اصل براى مؤمنان، و قبل از همه براى پیغمبر آفریده، و افراد غیر مؤمن و گنهکار در حقیقت غاصبان این اموالند (هر چند بر حسب قوانین شرعى یا عرفى مالک محسوب شوند) هنگامى که این اموال به حاصبان حقیقى باز مى‏گردد شایسته عنوان" فى‏ء" است.

" خیل" به معنى اسبها است (جمعى است که مفرد از جنس خود ندارد) «2»(2)" راغب" در" مفردات"مى‏گوید" خیل" در اصل از ماده" خیال" به معنى پندار و تصورات ذهنى است، و" خیلاء" به معنى تکبر و خود برتر بینى است0

چرا که از یک نوع تخیل فضیلت ناشى مى‏شود، و از آنجا که وقتى انسان بر اسب سوار مى‏شود غالبا یک نوع غرور و کبر احساس مى‏کند لفظ خیل بر اسب اطلاق شده است، قابل توجه اینکه" خیل" هم به اسبها گفته مى‏شود هم به سواران.

" رکاب" از ماده" رکوب" معمولا به معنى شتران سوارى مى‏آید.

هدف از مجموع جمله این است که در تمام مواردى که براى به دست آوردن غنیمت هیچ جنگى رخ ندهد غنائم در میان جنگجویان تقسیم نخواهد شد، و به طور کامل در اختیار رئیس مسلمین قرار مى‏گیرد، او هم با صلاحدید خود در مصارفى که در آیه بعد مى‏آید مصرف مى‏کند.

"وَ لکِنَّ اللَّهَ یُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى‏ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ"چنان نیست که پیروزیها همیشه نتیجه جنگهاى شما باشد،بلکه خداوند بر همه چیز قادر است، و مى‏تواند قومى نیرومند را زبون سازد، و گروهى اندک را بر آنها مسلط کند، و تمام امکانات را از گروه اول به گروه دوم منتقل نماید.

قلعه‏هاى بنى نضیر چنان که گفته‏اند فاصله چندانى از مدینه نداشت (بعضى از مفسران فاصله را دو میل، کمتر از 4 کیلومتر، ذکر کرده‏اند) و مسلمانان پیاده به سوى قلعه‏ها آمدند، بنا بر این زحمتى متحمل نشدند0همچنین وقوع درگیرى مسلحانه از نظر تاریخى ثابت نیست، محاصره نیز چندان به طول نیانجامید، بنا بر این مى‏توان گفت در حقیقت چیزى که بتوان نام آن را نبرد گذاشت رخ نداد و خونى بر زمین ریخته نشد.

آیه بعدمى‏فرماید: این همانند غنائم جنگهاى مسلحانه نیست که تنها یک پنجم آن در اختیار پیامبر ص و سایر نیازمندان قرار گیرد، و چهار پنجم از آن جنگجویان باشد.و نیز اگر در آیه قبل گفته شد که تمام آن متعلق به رسول خدا است مفهومش این نیست که تمام آن را در مصارف شخصى مصرف مى‏کند، بلکه چون رئیس حکومت اسلامى، و مخصوصا مدافع و حافظ حقوق نیازمندان است قسمت عمده را در مورد آنها صرف مى‏کند.

در این آیه به طور کلى شش مصرف براى" فى‏ء" ذکر شده:

1- سهم خداوند، بدیهى است خداوند مالک همه چیز است، و در عین حال به هیچ چیز نیازمند نیست، و این یک نوع نسبت تشریفى است تا گروه‏هاى دیگر که بعد از آن ذکر شده‏اند هیچ نوع احساس حقارت نکنند و سهم خود را همردیف سهم خدا محسوب دارند، و ذره‏اى از شخصیت آنها در افکار عمومى‏کاسته شود.

2- سهم پیامبر (صلى‏الله)است که طبعا نیازمندیهاى شخصى او و سپس نیازمندیهاى مقامى او و انتظاراتى را که مردم از او دارند تامین مى‏کند.

3- سهم ذوى القربى است که منظور خویشاوندان پیامبر(صلى‏الله)و بنى هاشم است که از گرفتن زکات که جزء اموال عمومى مسلمین است محرومند.

و اصولا معنى ندارد که منظور خویشاوندان عموم مردم باشد چرا که در این صورت همه مسلمانان را بدون استثناء شامل مى‏شود، زیرا همه مردم خویشاوندان یکدیگرند0

4 و 5 و 6- سهم یتیمان و مسکینان و در راه ماندگان است، در اینکه این سه گروه تنها از بنى هاشم باید باشند، یا عموم یتیمان و مستمندان و ابن السبیل‏ها را شامل مى‏شود؟ در میان مفسران گفتگو است.عموم فقهاى اهل سنت و مفسران آنها معتقدند که این مساله تعمیم دارد در حالى که روایاتى که از طریق اهل بیت ع رسیده است در این زمینه مختلف مى‏باشد، از بعضى استفاده مى‏شود که این سه سهم نیز مخصوص یتیمان و مستمندان و ابن السبیل بنى هاشم است، در حالى که در بعضى از روایات تصریح شده که این‏حکم عمومیت دارد از امام باقر ع چنین نقل شده که فرمود:

کان ابى یقول لنا سهم رسول اللَّه و سهم ذى القربى، و نحن شرکاء الناس فیما بقى:

" سهم رسول خدا و ذى القربى از آن ما است، و ما در باقیمانده این سهام با مردم شریکیم" «1»

 (1) مجمع البیان ج 9 ص 261-- وسائل الشیعه ج‏6 ص‏368 (حدیث 12 از باب 1 ابواب انفال).

علاوه بر این مفسران نقل کرده‏اند که پیامبر ص بعد از ماجراى بنى نضیراموالى را که از آنها باقى مانده بود در میان مهاجران که عموما در شرایط سختى در مدینه زندگى مى‏کردند و سه نفر از طایفه‏انصار که سخت نیازمند بودند تقسیم کرد، و این دلیل بر عمومیت مفهوم آیه است، و اگر بعضى از روایات با آن سازگار نباشد باید ظاهر قرآن را ترجیح داد «2».(2)وسائل الشیعه‏ج‏6 ص‏356 (حدیث 4- باب 1 از ابواب انفال).

کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیاءِ مِنْکُم‏

" دولة" (به فتح دال و به ضم دال) به یک معنى است هر چند بعضى میان این دو فرق گذاشته‏اند، اولى را مخصوص اموال و دومى را مربوط به جنگ و مقام دانسته‏اند، و یا اولى را اسم مصدر و دومى را مصدر شمرده‏اند، و به هر حال با ماده" تداول" که به معنى دست به دست کردن است ریشه مشترک دارد.

آیه فوق نازل شد و به آنها اخطار کرد: نباید این اموال دست به دست میان اغنیا بگردد! این آیه یک اصل اساسى را در اقتصاد اسلامى بازگو مى‏کند و آن اینکه جهت‏گیرى اقتصاد اسلامى چنین است که در عین احترام به" مالکیت خصوصى" برنامه را طورى تنظیم کرده که اموال و ثروتها متمرکز در دست گروهى محدود نشود که پیوسته در میان آنها دست به دست بگردد.

وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ"

 یک حکم عمومى در تمام زمینه‏ها و برنامه‏هاى زندگى مسلمانها است، و سند روشنى است براى حجت بودن سنت پیامبر ص.بر طبق این اصل همه مسلمانان موظفند اوامر و نواهى پیامبر ص را به گوش جان بشنوند و اطاعت کنند، خواه در زمینه مسائل مربوط به حکومت اسلامى باشد، یا مسائل اقتصادى، و یا عبادى، و غیر آن، به خصوص اینکه در ذیل آیه کسانى را که مخالفت کنند به عذاب شدید تهدید کرده است.



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 11:54 عصر روز چهارشنبه 90 دی 7


و در آخرین آیه از مساله خلقت و آنچه مربوط به آن است، مانند نظم بندى و صورت بندى و قدرت و حکمت بحث مى‏کند.
نکته‏ها:
1- 
نفوذ فوق العاده قرآن
تاثیر قرآن، در قلوب و افکار، واقعیتى است انکار ناپذیر، و در طول تاریخ اسلام شواهد زیادى بر این معنى دیده مى‏شود، و عملا ثابت شده که سختترین دلها با شنیدن آیاتى چند، آن چنان نرم مى‏شد که یکباره خود را به اسلام مى‏سپرد، تنها افراد لجوج و معاند از این معنى مستثنى بودند، آنهایى که هیچ جایى براى هدایت در وجودشان نبود.
2- 
عظمت آیات آخر سوره حشر
آیات آخر این سوره که مشتمل بر بخش مهمى از اسماء و صفات الهى است آیاتى است فوق العاده با عظمت و الهام بخش، و درس بزرگ تربیت است براى انسانها چرا که به آنها مى‏گوید: اگر قرب خدا مى‏طلبید و خواهان عظمت و کمال هستید شعله‏اى از این صفات را در وجود خود زنده کنید  .

در بعضى از روایات آمده است که اسم اعظم خدا، در آیات آخر سوره حشر است «1  ».

 (1)" مجمع البیان" جلد 9 صفحه 267  .

در حدیث دیگرى از رسول خدا ص مى‏خوانیم  :

" هر کس آخر سوره حشر را بخواند، گناهان گذشته و آینده او بخشوده مى‏شود  "

یکى از اصحاب مى‏گوید: از رسول خدا ص در باره اسم اعظم خدا سؤال کردم، فرمود  :

" بر تو باد که آخر سوره حشر را بخوانى و زیاد بخوان"! بار دیگر همین سؤال را تکرار کردم، حضرت همان پاسخ را تکرار فرمود  "

خلاصه اینکه  :

: این سوره همانگونه که با تسبیح خداوند و نام" عزیز و حکیم"، آغاز مى‏شود، با نام" عزیز و حکیم" نیز پایان مى‏گیرد، چرا که هدف نهایى سوره شناخت خدا و تسبیح او و آشنایى با اسماء و صفات مقدس او است.

تفسیر نمونه، ج‏23، ص: 559

 

أطیب البیان فی تفسیر القرآن‏

 

او است خداوندى که خلق مى‏کند و صورت بندى مى‏فرماید از براى او است اسماء حسنى تسبیح مى‏کنند از براى او آنچه در آسمانها و زمین است و او است عزیز حکیم، اسماء حسنى بسیار است در جوشن کبیر هزار اسم از براى خدا ذکر

 فرموده که نود و نه اسمش در همین قرآن مجید ذکر شده، و در اخبار بسیارى اسماء حسنى را فرموده‏اند نود نه اسم است هر که خدا را باین اسماء بخواند داخل جنّة مى‏شود و در قرآن مجید مى‏فرماید: وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ اعراف آیه 179

یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ تعبیر بما دون من براى شمول کلیه ممکنات و مخلوقات از ملائکه و جنّ و انس و کواکب و شمس و قمر و انواع حیوانات و نباتات و جمادات که شرح آنها و معناى تسبیح گذشت.

أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏12، ص: 486

 



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 7:39 عصر روز سه شنبه 90 دی 6


" او با اراده نافذ خود به اصلاح هر امر مى‏پردازد" (الْجَبَّارُ  ).

این واژه که از ماده" جبر" گرفته شده، گاه به معنى قهر و غلبه و نفوذ

اراده مى‏آید، و گاه به معنى جبران و اصلاح، و راغب در مفردات هر دو معنى را به هم آمیخته، مى‏گوید: اصل جبر اصلاح کردن چیزى است با غلبه و قدرت این واژه هنگامى که در مورد خداوند به کار رود بیانگر یکى از صفات بزرگ او است که با نفوذ اراده و کمال قدرت به اصلاح هر فسادى مى‏پردازد، و هر گاه در مورد غیر او به کار رود معنى مذمت را دارد، و به گفته" راغب" به کسى گفته مى‏شود که مى‏خواهد نقصان و کمبود خود را با ادعاى مقاماتى که شایسته آن نیست" جبران" کند، این واژه در قرآن مجید در ده مورد به کار رفته که نه مورد آن در باره افراد ظالم و گردنکش و مفسد است، و تنها یک مورد آن در باره خداوند قادر متعال (آیه مورد بحث) مى‏باشد

سپس مى‏افزاید:" او شایسته بزرگى است و چیزى برتر و بالاتر از او نیست" (الْمُتَکَبِّرُ  ).

" متکبر" از ماده" تکبر" به دو معنى آمده است: یکى ممدوح که در مورد خداوند به کار مى‏رود، و آن دارا بودن بزرگى و کارهاى نیک و صفات پسندیده فراوان است، و دیگرى نکوهیده و مذموم که در مورد غیر خدا به کار مى‏رود و آن این است که افراد کوچک و کم مقدار ادعاى بزرگى کنند، و صفاتى را که ندارند به خود نسبت دهند، و از آنجا که عظمت و بزرگى تنها شایسته مقام خدا است این واژه به معنى ممدوحش تنها در باره او به کار مى‏رود و هر گاه در غیر مورد او به کار رود به معنى مذموم است  .

و در پایان آیه، بار دیگر روى مساله توحید که سخن با آن آغاز شده بود تکیه کرده، مى‏فرماید:" خداوند منزه است از آنچه شریک براى او قرار مى‏دهند" (سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ  ).

تفسیر نمونه، ج‏23، ص: 554

البیان فی تفسیر القرآن

او خداوندى است که نیست جز او الهى  .

الْمَلِکُ مالک کلّ شى‏ء و کلّ شى‏ء تحت مملکته و سلطانه  .

الْقُدُّوسُ منزه از جمیع عیوب و نواقص و احتیاجات ذاتا و صفة و افعالا  .

السَّلامُ هو السلام و منه السلام و الیه یعود السلام  .

الْمُؤْمِنُ فى کمال الامن و الامان لا یعتریه شى‏ء و لا یتغیّر و لا یتبدّل  .

الْمُهَیْمِنُ حفظ حقوق هر ذى حقّى را مى‏نماید نگهبان است حقّ کسى را از بین نمى‏برد  .

الْعَزِیزُ قادر متعال قاهر بر کلّ ممکنات  .

الْجَبَّارُ جبروتیّت و بزرگى و عظمت و کبریایى خاصّ او است  .

الْمُتَکَبِّرُ اکبر من کلّ شى‏ء بل اکبر من ان یوصف و کلّ شى‏ء عنده حقیر ذلیل صغیر خاضع متذلل  .

سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ که نسبت خلق و رزق و اماته و احیاء و عزّت و ذلّت و صحّت و مرض و نعمت و بلاء و غنى و فقر را باسباب ظاهریّه مى‏دانند و بغیر او مى‏دهند  .

أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏12، ص: 484

ترجمه المیزان‏

 هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (24  )

او اللَّه است که آفریننده و پدید آورنده و صورتگر است او اسمایى حسنى دارد آنچه در آسمانها و زمین است تسبیح‏گوى اویند و او عزیزى است حکیم (24  ).

" هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ   ..."

کلمه" خالق" به معناى کسى است که اشیایى را با اندازه‏گیرى پدید آورده باشد. و کلمه" بارئ" نیز همان معنا را دارد، با این فرق که" بارئ" پدید آورنده‏اى است که اشیایى را که پدید آورده از یکدیگر ممتازند. و کلمه" مصور" به معناى کسى است که پدید آورده‏هاى خود را طورى صورتگرى کرده باشد که به یکدیگر مشتبه نشوند. بنا بر این، کلمات سه‏گانه هر سه متضمن معناى ایجاد هستند، اما به اعتبارات مختلف که بین آنها ترتیب هست، براى اینکه تصویر فرع این است که خداى تعالى بخواهد موجودات را متمایز از یکدیگر خلق کند، و این نیز فرع آنست که اصلا بخواهد موجوداتى بیافریند  .

 اینجا سؤالى پیش مى‏آید، و آن این است که چرا در دو آیه قبل بعد از نام" اللَّه  "

بلافاصله کلمه توحید" لا اله الا اللَّه" را ذکر نمود و سپس اسماى خدا را شمرد، ولى در آیه مورد بحث بعد از نام" اللَّه" به شمردن اسماء پرداخت، و کلمه توحید را ذکر نکرد؟ جوابش این است که بین صفاتى که در آن دو آیه شمرده شده که یازده صفت، و یا یازده نام است، با نامهایى که در آیه مورد بحث ذکر شده فرق است، و این فرق باعث شده که در آن دو آیه کلمه توحید را بیاورد و در این آیه نیاورد، و آن فرق این است که صفات مذکور در دو آیه قبل الوهیت خدا را که همان مالکیت توأم با تدبیر است اثبات مى‏کند، و در حقیقت مثل این مى‏ماند که فرموده باشد:" لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ" معبودى به جز خدا نیست، به دلیل اینکه او عالم به غیب و شهادت، و رحمان و رحیم و ... است. و این صفات به نحو اصالت و استقلال خاص خدا است، و شریکى براى او در این استقلال نیست، چون غیر او هر کس هر چه از این صفات دارد، خدا   به وى داده، پس قهرا الوهیت و استحقاق معبود شدن هم خاص او است، و

به همین جهت در آخر آیه دوم فرمود:" سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ". و با این جمله اعتقاد شرک را که مذهب مشرکین است رد نمود  .

و اما صفات و اسمایى که در آیه مورد بحث آمده صفاتى است که نمى‏تواند اختصاص الوهیت به خدا را اثبات کند، چون صفات مذکور عبارتند از: خالق، بارئ و مصور، که مشرکین هم آنها را قبول دارند. آنان نیز خلقت و ایجاد را خاص خدا مى‏دانند، و در عین حال مدعى آنند که به غیر خدا ارباب و الهه دیگر هست که در استحقاق معبودیت شریک خدایند  .

و اما اینکه در ابتداى هر سه آیه اسم جلاله" اللَّه" آمده، به منظور تاکید و تثبیت مقصود بوده، چون این کلمه علم (اسم خاص) است براى خدا، و معنایش ذات مستجمع تمامى صفات کمال است، و قهرا تمامى اسماى الهى از آن سرچشمه مى‏گیرد  .

" لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏"- این جمله اشاره به بقیه اسماى حسنى است، چون کلمه" الاسماء" هم جمع است، و هم الف و لام بر سرش آمده، و از نظر قواعد ادبى جمع داراى الف و لام افاده عموم مى‏کند  .

" یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ"- یعنى هر آنچه مخلوق که در عالم است حتى خود آسمانها و زمین تسبیح‏گوى اویند. و ما در سابق مکرر پیرامون اینکه تسبیح موجودات چه معنا دارد بحث کردیم .

این آیات سه‏گانه با جمله" وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ" ختم شده یعنى او غالبى است شکست ناپذیر، و کسى است که افعالش متقن است، نه گزاف و بیهوده. پس نه معصیت‏

 گناه‏کاران او را در آنچه تشریع کرده و بشر را به سویش مى‏خواند عاجز مى‏سازد، و نه مخالفت معاندان، و نه پاداش مطیعان و اجر نیکوکاران در درگاهش ضایع مى‏گردد

 توصیف خدا به دو وصف عزیز و حکیم اشاره دارد به اینکه کلامش هم، عزیز و حکیم است، از این بابت بود که در قرآن کریم کلام خود را هم عزیز و حکیم خوانده، یک جا فرموده:" وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ"

بحث روایتى [ (روایاتى در باره بعضى اسماء و صفات خداوند، و در باره محاسبه نفس و نظر در اعمال).]

در مجمع البیان در تفسیر جمله" عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ" از امام ابى جعفر (ع) روایت آورده که فرمود: غیب عبارت است از چیزى که تا کنون نبوده، و شهادت چیزهایى است که بوده‏

و در توحید به سند خود از ابى بصیر از امام ابى جعفر باقر (ع) روایت کرده که در ضمن حدیثى فرمود: خداى تعالى از ازل حى و زنده بوده، اما حى بدون حیات. و از ازل ملک و قادر بوده، حتى قبل از اینکه چیزى را ایجاد کرده باشد، و بعد از آنکه خلق را بیافرید ملکى جبار شد

 در کافى به سند خود از هشام جوالیقى روایت کرده که گفت: از امام صادق (ع) از معناى کلام خدا که مى‏فرماید:" سُبْحانَ اللَّهِ" پرسیدم که منظور از آن چیست؟ فرمود: منظور منزه بودن خدا (از نواقص) است‏

تفسیر نمونه‏

در آخرین آیه مورد بحث در تکمیل این صفات به شش وصف دیگر اشاره کرده چنین مى‏فرماید:" او خداوندى است آفریننده" (هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ).

" خداوندى که مخلوقات را بى کم و کاست، و بدون شبیهى از قبل، ایجاد کرد" (الْبارِئُ) «1».

 (1) بارئ از ماده برء (بر وزن قفل) در اصل به معنى بهبودى و رهایى از امور ناخوش آیند است، و لذا بارئ به کسى گفته مى‏شود که چیزى را بدون کم و کاست و کاملا موزون ایجاد کند، بعضى نیز آن را از ماده برى (بر وزن نفى) به معنى تراشیدن چوب گرفته‏اند که آن نیز به منظور موزون ساختن آن انجام مى‏گیرد. بعضى از ارباب لغت نیز تصریح کرده‏اند که بارئ کسى است که چیزى را بى سابقه و بدون نمونه قبلى، ابداء کند.

 آفریدگارى که به هر موجودى صورت خاصى بخشید" (الْمُصَوِّرُ).

و سپس از آنجا که اوصاف خداوند منحصر به این اوصاف نیست، بلکه اوصافش همچون ذاتش بى پایان است، مى‏افزاید:" براى او نامهاى نیک است" (لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏).

و به همین دلیل از هر گونه عیب و نقص، منزه و مبرى است،" و تمام موجوداتى که در آسمان و زمین هستند براى او تسبیح مى‏گویند" و او را از هر عیب و نقصى پاک مى‏شمرند (یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).

و سرانجام براى تاکید بیشتر، روى موضوع نظام آفرینش به دو وصف دیگر از اوصافش که یکى از آنها قبلا آمد، اشاره کرده، مى‏فرماید:" او عزیز و حکیم است" (وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ).

اولى نشانه کمال قدرت او بر همه چیز، و غلبه بر هر مانع است، و دومى اشاره به علم و آگاهى از نظام آفرینش و تنظیم برنامه دقیق در امر خلقت و تدبیراست

در آیه نخست از عمومى‏ترین اوصاف ذات (علم) و عمومى‏ترین اوصاف‏

 فعل (رحمت) که ریشه همه افعال خداوندى است بحث مى‏کند.

در آیه دوم، سخن از حاکمیت او و شئون این حاکمیت است، و صفاتى همچون" قدوس" و" سلام" و" مؤمن" و" جبار" و" متکبر"، با توجه به معانى آنها که در بالا ذکر کردیم همه از ویژگیهاى این حاکمیت مطلقه الهى است.



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 7:38 عصر روز سه شنبه 90 دی 6


قرآن کریم فرموده:" عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى‏ غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ" «2» و اما خود خداى تعالى غیب على الاطلاق است، و احدى و چیزى به هیچ وجه نمى‏تواند به او احاطه یابد،

 (2) خدایى که عالم به غیب است پس کسى را بر غیبش احاطه نمى‏دهد، مگر رسولى را که بپسندد. سوره جن، آیه 26 و 27

 هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیم‏

 [معنى رحمن و رحیم و فرق آن دو  ]

و اما دو وصف رحمان و رحیم، دو صفتند که از ماده رحمت اشتقاق یافته‏اند، و رحمت صفتى است انفعالى، و تاثر خاصى است درونى، که قلب هنگام دیدن کسى که فاقد چیزى و یا محتاج به چیزى است که نقص کار خود را تکمیل کند، متاثر شده، و از حالت پراکندگى به حالت جزم و عزم در مى‏آید، تا حاجت آن بیچاره را بر آورد، و نقص او را جبران کند، چیزى که هست این معنا با لوازم امکانیش در باره خدا صادق نیست، و به عبارت دیگر، رحمت در خداى تعالى هم به معناى تاثر قلبى نیست، بلکه باید نواقص امکانى آن را حذف کرد، و باقى مانده را که همان اعطاء، و افاضه، و رفع حاجت حاجتمند است، به خدا نسبت داد  .

کلمه (رحمان) صیغه مبالغه است که بر کثرت و بسیارى رحمت دلالت مى‏کند، و کلمه (رحیم) بر وزن فعیل صفت مشبهه است، که ثبات و بقاء و دوام را میرساند، پس خداى رحمان معنایش خداى کثیر الرحمة، و معناى رحیم خداى دائم الرحمة است، و بهمین جهت مناسب با کلمه رحمت این است که دلالت کند بر رحمت کثیرى که شامل حال عموم موجودات و انسانها از مؤمنین و کافر مى‏شود

کلمه (رحیم) بر نعمت دائمى، و رحمت ثابت و باقى او دلالت کند، رحمتى که تنها بمؤمنین افاضه مى‏کند، و در عالمى افاضه مى‏کند که فنا ناپذیر است، و آن عالم آخرت است، هم چنان که خداى تعالى فرمود: (وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً، خداوند همواره، به خصوص مؤمنین رحیم بوده است  )  ،

بعضى گفته‏اند: رحمان عام است، و شامل مؤمن و کافر مى‏شود، و رحیم خاص مؤمنین است  .

ترجمه المیزان، ج‏19، ص: 382

تفسیر نمونه‏

 

مى‏فرماید:" او خدایى است که معبودى جز او نیست، از غیب و شهود آگاه است و او رحمان و رحیم است" (هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ  ).

در اینجا قبل از هر چیز روى مساله توحید که خمیر مایه همه اوصاف جمال و جلال و ریشه اصلى معرفت الهى است تکیه مى‏کند، و بعد از آن روى علم و دانش او نسبت به غیب و شهود  .

" شهادت" و" شهود"- چنان که راغب در مفردات مى‏گوید- حضور توأم با مشاهده است، خواه با چشم ظاهر باشد یا با چشم دل. بنا بر این هر جا قلمرو احاطه حسى و علمى انسان است" عالم شهود" است، و آنچه از این قلمرو بیرون است" عالم غیب" محسوب مى‏گردد، ولى همه اینها در برابر علم خدا یکسان است چرا که وجود بى پایان او همه جا حاضر و ناظر است، و بنا بر این جایى از قلمرو علم و حضور او بیرون نیست  .

 لذا در آیه 59 سوره انعام مى‏خوانیم: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ:" کلیدهاى غیب تنها نزد او است و جز او کسى آن را نمى‏داند  .

توجه به این نام الهى سبب مى‏شود که انسان او را همه جا حاضر و ناظر بداند و تقواى الهى پیشه کند

سپس روى رحمت عامه او که همه خلایق را شامل مى‏شود (رحمن) و رحمت خاصه‏اش که ویژه مؤمنان است (رحیم) تکیه شده، تا به انسان امید بخشد  .

و او را در راه طولانى تکامل و سیر الى اللَّه که در پیش دارد یارى دهد که قطع این مرحله بى همراهى لطف او نمى‏شود و ظلمات است و خطر گمراهى دارد  .

و به این ترتیب علاوه بر صفت توحید، سه وصف از اوصاف عظیمش در این آیه بیان شده که هر کدام به نوعى الهام بخش است‏

تفسیر نمونه، ج‏23، ص: 552

أطیب البیان فی تفسیر القرآن‏

خدایى که نیست الهى مگر او عالم غیب و شهود است، او است رحمن و رحیم

هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ مفاد کلمه توحید لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ که تعبیر بکلمه طیّبه و کلمه اخلاص مى‏کنند. و گفتیم: این کلمه شریفه سه دلالت دارد مطابقى التزامى اقتضایى. امّا مطابقى: توحید عبادتى است که الوهیّت مختصّ بذات مقدّس او است در مقابل مشرکین که آلهة بر خود قرار دادند و عبادت آنها را مى‏کنند و مى‏پرستند مثل اصنام شمس قمر آتش ملک و جنّ و انس و شجر و اشباه اینها. اما التزامى: لازمه توحید عبادتى سائر اقسام توحید است ذاتى صفتى افعالى نظرى  .

اما اقتضایى: اینکه آنچه فرموده باید اطاعت کرد از ارسال رسل و انزال کتب و جعل احکام و نصب خلیفه و اعتقاد بمعاد و عدل چنانچه در حدیث سلسلة الذهب‏

 جزء شرائط توحید قرار داده و فرمود  :

و انا من شروطها  .

عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ چیزى بر او مستور نیست که معنى غیر متناهى و غیر محدود است حتى تعبیر بکلّ شى‏ء از ضیق عبارت است زیرا اشیاء محدود هستند و علم غیر محدود  .

هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ رحمتش هم دوام و ثبات دارد و تمام شدنى نیست و هم عموم دارد سرتاسر اشیاء را فرو گرفته‏

أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏12، ص: 484

 

ترجمه المیزان‏

هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (23  )

او اللَّه است که هیچ معبودى جز او نیست ملک و منزه است، سلام و ایمنى دهنده است مسلط و مقتدر است جبار و متکبر است، آرى اللَّه منزه است از آن شرک‏ها که برایش مى‏ورزند (23  ).

" هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ   ..."

کلمه" ملک"- به فتح میم و کسره لام- به معناى مالک تدبیر امور مردم، و اختیاردار حکومت آنان است. و کلمه" قدوس" مبالغه در قدس و نزاهت و پاکى را افاده مى‏کند. و کلمه" سلام" به معناى کسى است که با سلام و عافیت با تو برخورد کند، نه با جنگ و ستیز، و یا شر و ضرر. و کلمه" مؤمن" به معناى کسى است که به تو امنیت بدهد، و تو را در امان خود حفظ کند. و کلمه" مهیمن" به معناى فائق و مسلط بر شخصى و یا چیزى است  .

و کلمه" عزیز" به معناى آن غالبى است که هرگز شکست نمى‏پذیرد، و کسى بر او غالب نمى‏آید. و یا به معناى کسى است که هر چه دیگران دارند از ناحیه او دارند، و هر چه او دارد از ناحیه کسى نیست. و کلمه" جبار" صیغه مبالغه از" جبر" یعنى شکسته بند و اصلاح کننده است، و بنا بر این" جبار" کسى است که اراده‏اش نافذ است. و اراده خود را بر هر کس که بخواهد به جبر تحمیل مى‏کند. و" متکبر" آن کسى است که با جامه کبریایى خود را بنمایاند  .

" سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ"- این جمله ثنائى است بر خداى تعالى، هم چنان که در- سوره بقره بعد از نقل این مطلب که کفار گفتند خدا فرزند گرفته، فرمود:" سبحانه  "

ترجمه المیزان، ج‏19، ص: 383

تفسیر نمونه‏

 هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ (23  )

23- او خدایى است که معبودى جز او نیست، حاکم و مالک اصلى او است، از هر عیب منزه است، به کسى ستم نمى‏کند، به مؤمنان امنیت مى‏بخشد، و مراقب همه چیز است، او قدرتمندى است شکست ناپذیر که با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مى‏کند، او شایسته بزرگى است. خداوند منزه است از آنچه شریک براى او قرار مى‏دهند

علاوه بر تاکید روى مساله توحید هشت وصف دیگر ذکر کرده، مى‏فرماید:" او خدایى است که معبودى جز او نیست" (هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ  ).

" حاکم و مالک اصلى او است" (الْمَلِکُ  ).

" از هر عیب و نقص پاک و مبرا است" (الْقُدُّوسُ  ).

" هیچگونه ظلم و ستم بر کسى روا نمى‏دارد، و همه از ناحیه او در سلامتند" (السَّلامُ  )

اصولا دعوت او به سوى سلامت است" وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ" (یونس 25) و هدایت او نیز متوجه به سلامت مى‏باشد:" یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ" (مائده 16) و قرارگاهى را که براى مؤمنان فراهم ساخته نیز خانه سلامت است:" لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ" درود و تحیت بهشتیان نیز چیزى جز" سلام" نیست:" إِلَّا قِیلًا سَلاماً سَلاماً" (واقعه 26).

سپس مى‏افزاید:" او دوستانش را امنیت مى‏بخشد، و ایمان مرحمت مى‏کند"" الْمُؤْمِنُ" «1».

(1) بعضى از مفسران" مؤمن" را در اینجا به معنى" صاحب ایمان" تفسیر کرده‏اند، اشاره به اینکه اولین کسى که به ذات پاک خدا و صفاتش و رسولانش ایمان دارد خود او است، ولى آنچه در بالا ذکر کردیم مناسبتر است‏

" او حافظ و نگاهدارنده و مراقب همه چیز است" (الْمُهَیْمِنُ) «2».

 (2) در اصل این واژه دو قول در میان مفسران و ارباب لغت وجود دارد بعضى آن را از ماده" هیمن" مى‏دانند که به معنى مراقبت و حفظ و نگاهدارى است، و بعضى آن را از ماده" ایمان" مى‏دانند که همزه آن تبدیل به" ها" شده است به معنى آرامش بخشیدن، این واژه دو بار در قرآن مجید، یک بار در باره خود قرآن (مائده- 48) و یک بار در توصیف خداوند در آیه مورد بحث به کار رفته و در هر دو مورد مناسب همان معنى اول است (لسان العرب، تفسیر فخر رازى و روح المعانى).

ابو الفتوح رازى ذیل آیه مورد بحث از" ابو عبیده" نقل مى‏کند که در کلام عرب تنها پنج اسم است که بر این وزن آمده: (مهیمن) مسیطر (مسلط) و مبیطر (دام پزشک) و مبیقر (کسى که راه خود را مى‏گشاید و پیش مى‏رود) و مخیمر (نام کوهى است)

" او قدرتمندى است که هرگز مغلوب نمى‏شود (الْعَزِیزُ).

 



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 7:37 عصر روز سه شنبه 90 دی 6


نه تنها در قیامت رستگار و پیروزند که در این دنیا نیز پیروزى و آرامش و نجات از آن آنها است، و شکست در هر دو جهان نصیب فراموشکاران است  .

در حدیثى از رسول خدا ص مى‏خوانیم که" اصحاب الجنة" را به کسانى تفسیر فرمود که از او اطاعت کردند و ولایت على ع را پذیرا شدند، و" اصحاب النار" را به کسانى که ولایت على ع را ناخوش داشتند و نقض عهد کردند و با او پیکار نمودند

 این یکى از مصادیق روشن مفهوم آیه است و از عمومیت مفهوم آیه نمى‏کاهد  .

تفسیر نمونه، ج‏23، ص: 544

أطیب البیان فی تفسیر القرآن‏

مساوى نیستند اصحاب آتش و اصحاب بهشت اصحاب جنّة آنها رستگاران هستند، اصحاب آتش با اصحاب بهشت کمال تضاد را دارند مثل تضادّ باطل و حقّ صدق و کذب نور و ظلمت ایمان و کفر ضلالت و هدایت مطیع و عاصى سعادت و شقاوت و لو در صورت ظاهر دنیوى شبیه یک دیگرند هر دو بشر و انسان هستند خورد و خوراک دارند در اعضاء و جوارح و در خواب و بیدارى و در معاشرت و لباس و حرکت و سکون و امثال اینها مشابه یک دیگرند ولى در باطن کمال مضادّة را دارند مثل علم و جهل صفات حمیده و اخلاق رذیله  .

لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النَّارِ کافر و مشرک و منافق و ضالّ و مضلّ و فاسق و فاجر وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ مؤمن و صالح و متّقى و مطیع  .

أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ مشمول عنایات الهى و نعم اخروى و رحمت واسعه و سعادت ابدى و حشر با انبیاء و اولیاء و شهداء و صالحین و سایر تفضّلات الهى هستند، و چه فوزى است بالاتر از این‏

أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏12، ص: 483

 

 

                     

ترجمه المیزان‏

لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (21  )

اگر، این قرآن را بر کوهى نازل کرده بودیم مسلما او را مى‏دیدى که خاشع و از ترس خدا متلاشى‏

مى‏شود. این مثلهایى است که براى مردم مى‏زنیم تا شاید به فکر بیفتند (21  ).

 [مثلى گویاى عظمت و جلالت قدر قرآن‏  ]

" لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ   ..."

 اگر ممکن بود قرآن بر کوهى نازل شود، و ما قرآن را بر کوه نازل مى‏کردیم، قطعا کوه را با آن همه صلابت و غلظت و بزرگى هیکل و نیروى مقاومتى که در برابر حوادث دارد، مى‏دیدى که از ترس خداى عز و جل متاثر و متلاشى مى‏شود، و وقتى حال کوه در برابر قرآن چنین است، انسان سزاوارتر از آن است که وقتى قرآن بر او تلاوت مى‏شود و یا خودش آن را تلاوت مى‏کند قلبش خاشع گردد. بنا بر این، بسیار جاى تعجب است که جمعى از همین انسانها نه تنها از شنیدن قرآن خاشع نمى‏گردند، و دچار ترس و دلواپسى نمى‏شوند، بلکه در مقام دشمنى و مخالفت هم برمى‏آیند  .

در این آیه شریفه التفاتى از تکلم مع الغیر به غیبت به کار رفته، و این بدان جهت است که بر علت حکم دلالت کرده، بفهماند اگر کوه با نزول قرآن متلاشى و نرم مى‏شود، علتش این است که قرآن کلام خداى عز و جل است  .

" وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ"- این جمله از باب به کار بردن حکمى کلى در موردى جزئى است تا دلالت کند بر اینکه حکم این مورد حکمى نو ظهور نیست، بلکه در همه موارد دیگرى- که بسیار هم هست- جریان دارد  .

پس اینکه فرمود:" لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ" مثلى است که خداى تعالى براى مردم در امر قرآن زده تا عظمت و جلالت قدر آن را از این نظر که کلام خدا است و مشتمل بر معارفى عظیم است به ذهن مردم نزدیک سازد تا در باره آن تفکر نموده، و آن طور که شایسته آن است با آن برخورد کنند، و در صدد تحقیق محتواى آن که حق صریح است برآمده، به هدایتى که از طریق عبودیت پیشنهاد کرده مهتدى شوند، چون انسانها براى رسیدن به کمال و سعادتشان طریقى بجز قرآن ندارند، و از جمله معارفش همان مساله مراقبت و محاسبه است که آیات قبلى بدان سفارش مى‏کرد  .

ترجمه المیزان، ج‏19، ص: 380

تفسیر نمونه‏

اگر این قرآن را بر کوهى نازل مى‏کردیم مى‏دیدى که در برابر آن خشوع مى‏کند و از خوف خدا مى‏شکافد! و اینها مثالهایى است که براى مردم مى‏زنیم تا در آن‏

اگر قرآن بر کوه‏ها نازل مى‏شد از هم مى‏شکافتند  !

 پرده از روى این حقیقت بر مى‏دارد که نفوذ قرآن

نمى‏خورد! نخست مى‏فرماید:" اگر این قرآن را بر کوهى نازل مى‏کردیم مشاهده مى‏کردى که در برابر آن خشوع مى‏کند، و از خوف خدا مى‏شکافد" (لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ  ).

" و اینها مثالهایى است که براى مردم مى‏زنیم تا در آن بیندیشند" (وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ  ).

بسیارى از مفسران این آیه را به صورت تشبیه تفسیر کرده‏اند و گفته‏اند هدف این است که این کوه‏ها با همه صلابت و استحکامى که دارند اگر عقل و احساس مى‏داشتند و این آیات بجاى قلب انسانها بر آنها نازل مى‏شد چنان به لرزه در مى‏آمدند که از هم مى‏شکافتند، اما گروهى از انسانهاى قساوتمند و سنگدل مى‏شنوند و کمتر تغییرى در آنها رخ نمى‏دهد (جمله وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ را گواه بر این تفسیر گرفته‏اند  ).

تفسیر نمونه، ج‏23، ص: 551

 أطیب البیان فی تفسیر القرآن‏

اگر بر فرض محال ما نازل مى‏کردیم این قرآن مجید را بر کوه سنگ خاره هر آینه خاشع مى‏شد و از هم مى‏پاشید از ترس خدا و این مثلها را ما مى‏زنیم براى ناس باشد آنها بفکر بیفتند و تفکّر کنند لکن قلب آنها از سنگ سختر است و ابدا بخود نمى‏آیند  .

لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ ذکر جبل از باب مثال است چون سنگ در نظر انسان سخت‏ترین اشیاء است و الّا آسمانها و زمین طاقت عذاب الهى را ندارند، چنانچه امیر المؤمنین (ع) در دعاء کمیل مى‏فرماید  :

 (فکیف احتمالى لبلاء الاخرة و جلیل وقوع المکاره فیها و هو بلاء تطول مدّته و یدوم مقامه و لا یخفف عن اهله لانّه لا یکون الّا عن غضبک و انتقامک و سخطک و هذا ما لا تقوم له السّماوات‏

 مى‏فرماید  :

اگر این تهدیدات و انذارها که در قرآن مجید بر انسان در مخالفت اوامر الهى بیان شده و تکلیفات مقرر گشته بر کوه‏ها بیان میشد و جعل فرموده بودیم  .

لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً تصدّع از هم پاشیده شده و متفرق گشته، چنانچه مى‏گویند صدع الزجاجة یعنى شکسته شد که دیگر قابل التیام نیست اشاره به اینکه کوه از هم پاشیده مى‏شود از خوف الهى و این قلوب قاسیه هیچ متأثر نمى‏شوند چنانچه مى‏فرماید: ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً الى قوله وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ بقره آیه 69  .

مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ از خوف سخط و غضب و عذاب الهى که سر تا سر قرآن انذار مى‏کند و خبر مى‏دهد  .

و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون باید تفکر کنند و بخود بیایند که فرمود  :

تفکر مقابل غفلت است تمام سعادات در اثر تفکر است و تمام مفاسد در اثر غفلت است‏

أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏12، ص: 483

تفسیر

ترجمه المیزان‏

 هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ (22  )

او اللَّه است که هیچ معبودى به جز او نیست عالم به غیب و آشکار است او رحمان و رحیم است (22 ).

 [توضیحى در مورد اینکه خداوند عالم غیب و شهادت است. و معانى پاره‏اى از اسماء حسناى دیگر خدا]

" هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ" این آیه با دو آیه بعدش هر چند در مقام شمردن طائفه‏اى از اسماى حسناى خداى تعالى و اشاره به این نکته است که او داراى بهترین اسماء و منزه از هر نقصى است، و آنچه را که در آسمانها و زمین است شاهد بر این معنا مى‏گیرد، و لیکن اگر آن را با مضمون آیات قبل که امر به ذکر مى‏کرد در نظر بگیریم، از مجموع، این معنا استفاده مى‏شود که افرادى که یادآور خدایند او را با اسماى حسنایش ذکر مى‏کنند، و به هر اسمى از اسماى کمال خدا بر مى‏خورند، به نقصى که در خویشتن در مقابل آن کمال است پى مى‏برند

و اگر آن را با مضمون آیه قبلى و مخصوصا جمله" مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ" در نظر بگیریم، به علت خشوع کوه و متلاشى شدن آن از ترس خدا پى مى‏بریم. و معناى مجموع آنها چنین مى‏شود: چگونه کوه‏ها از ترس او متلاشى نشود، با اینکه او خدایى است که معبودى بجز او نیست، و عالم به غیب و آشکار و چنین و چنان است.

" هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ"- موصول" الذى" وصله آن، مجموعا اسمى از اسماى خدا را معنا مى‏دهد، و آن وحدانیت خدا در الوهیت و معبودیت است‏

" عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ"- کلمه" شهادت" به معناى چیزى است که مشهود و حاضر در نزد مدرک باشد، هم چنان که غیب معناى مخالف آن را مى‏دهد

و هر چیزى که براى ما غیب و یا شهادت باشد، از آنجا که محاط خداى تعالى و خدا محیط به آنست، قهرا معلوم او، و او عالم به آن است‏


به قدرى عمیق است که اگر بر کوه‏ها نازل مى‏شد آنها را تکان مى‏داد، اما عجب از این انسان سنگدل که گاه مى‏شنود و تکان



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 7:36 عصر روز سه شنبه 90 دی 6

<      1   2   3   4   5   >>   >