سفارش تبلیغ
صبا ویژن



قرآن پژوه - پژوهش در تفسیر

أطیب البیان فی تفسیر القرآن‏

 یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ مکرر مراتب تقوى ذکر شده که اوّل درجه تقواى از کفر و شرک و ضلالت را ثمّ از معاصى کبار سپس از کلیّه معاصى پس از آن از مکروهات و منافیات مروّت و مباحات زائد از مقدار لزوم.
 وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ فرداى قیامت که از جزئى و کلى اعمال سؤال مى‏شود و در تحت حساب مى‏آید. فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ زلزال آیه 7 و 8 و تمام در نامه عمل ثبت شده که مى‏فرماید: وَ وُضِعَ الْکِتابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَ یَقُولُونَ یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً کهف آیه 47

وَ اتَّقُوا اللَّهَ تأکید امر اوّل است، زیرا قطع نظر از حساب و سؤال و نامه اعمال و شهود روز قیامت از ملائکه حفظه و کتبه و اعضاء و جوارح و شهادت انبیاء در حقّ فرد فرد امّت و شهادة اوصیاء و ائمه در حق رعیّت که مى‏فرماید: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهِیداً نساء آیه 45 بر فرض هیچ کدام از اینها نبود کافى بود  .

إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُون‏

أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏12، ص: 481

                     ترجمه المیزان‏

                   و مانند آن کسانى مباشید که خدا را فراموش کردند و خدا هم خود آنان را از یاد خودشان ببرد و ایشان همان فاسقانند-19- 

  [بیان رابطه و ملازمه بین فراموش کردن خدا و فراموش کردن خود (وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ   ...)]

" وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ   ..."

آیه شریفه‏

 به منزله تاکیدى براى مضمون آیه قبلى است، گویا فرموده: براى روز حساب و جزاء عمل صالح از پیش بفرستید، عملى که جانهایتان با آن زنده شود، و زنهار زندگى خود را در آن روز فراموش مکنید. و چون سبب فراموش کردن نفس فراموش کردن خدا است، زیرا وقتى انسان خدا را فراموش کرد اسماى حسنى و صفات علیاى او را که صفات ذاتى انسان ارتباط مستقیم با آن دارد نیز فراموش مى‏کند، یعنى فقر و حاجت ذاتى خود را از یاد مى‏برد، قهرا انسان نفس خود را مستقل در هستى مى‏پندارد، و به خیالش چنین مى‏رسد که حیات و قدرت و علم، و سایر کمالاتى که در خود سراغ دارد از خودش است، و نیز سایر اسباب طبیعى عالم را صاحب استقلال در تاثیر مى‏پندارد، و خیال مى‏کند که این خود آنهایند که یا تاثیر مى‏کنند و یا متاثر مى‏شوند.
 کوتاه سخن اینکه: چنین کسى پروردگار خود و بازگشتش به سوى او را فراموش مى‏کند، و از توجه به خدا اعراض نموده، به غیر او توجه مى‏کند، نتیجه همه اینها این مى‏شود که خودش را هم فراموش کند، براى اینکه او از خودش تصورى دارد که آن نیست. او خود را موجودى مستقل الوجود، و مالک کمالات ظاهر خود، و مستقل در تدبیر امور خود مى‏داند.
 در این تعبیر اشاره‏اى هم به سرنوشت یهودیانى کرد که قبل از این آیه سرگذشتشان را بیان نموده بود، یعنى یهودیان بنى النضیر، و بنى قینقاع. و نیز منافقینى که حالشان در دشمنى و مخالفت با خدا و رسولش حال همان یهودیان بود.و لذا فرمود:" وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ" و دنبالش به عنوان نتیجه‏گیرى فرمود: " فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ" که در حقیقت نتیجه‏گیرى مسبب است از سبب. آن گاه دنبالش فرمود:" أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ" و با این جمله راهنمایى کرد بر اینکه چنین کسانى فاسقان حقیقى هستند، یعنى از زى عبودیت خارجند , و آیه شریفه هر چند از فراموش کردن خداى تعالى نهى نموده، و فراموش کردن خویشتن را فرع آن و نتیجه آن دانسته، لیکن از آنجا که آیه در سیاق آیه قبلى واقع شده، با سیاقش دلالت مى‏کند بر امر به ذکر خدا، و مراقبت او. ساده‏تر بگویم: لفظ آیه از فراموش کردن خدا نهى مى‏کند ولى سیاق به ذکر خدا امر مى‏نماید.
ترجمه المیزان، ج‏19، ص: 380

 

 تفسیر نمونه‏

آیه بعد به دنبال دستور به تقوى و توجه به معاد، تاکید بر یاد خدا کرده، چنین مى‏فرماید:" همچون کسانى نباشید که خدا را فراموش کردند، و خدا نیز آنها را به خود فراموشى گرفتار کرد" (وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ  ).

اصولا خمیر مایه تقوى دو چیز است: یاد خدا یعنى توجه به مراقبت دائمى اللَّه و حضور او در همه جا و همه حال، و توجه به دادگاه عدل خداوند و نامه اعمالى که هیچ کار صغیر و کبیرى وجود ندارد مگر اینکه در آن ثبت مى‏شود، و به همین دلیل توجه به این دو اصل (مبدأ و معاد) در سر لوحه برنامه‏هاى تربیتى انبیاء و اولیاء قرار داشته، و تاثیر آن در پاکسازى فرد و اجتماع کاملا چشمگیر است  .

اصولا یکى از بزرگترین بدبختیها و مصائب انسان خود فراموشى است، چرا که ارزشها و استعدادها و لیاقتهاى ذاتى خود را که خدا در او نهفته و از بقیه مخلوقات ممتازش ساخته، به دست فراموشى مى‏سپرد، و این مساوى با فراموش کردن انسانیت خویش است، و چنین انسانى تا سرحد یک حیوان درنده سقوط مى‏کند، و همتش چیزى جز خواب و خور و شهوت نخواهد بود! و اینها همه عامل اصلى فسق و فجور بلکه این خود فراموشى بدترین مصداق فسق و خروج از طاعت خدا است، و به همین دلیل در پایان آیه مى‏گوید  :

" چنین افراد فراموشکار فاسقند" (أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ  ).

این نکته نیز قابل توجه است که نمى‏گوید خدا را فراموش نکنید، بلکه مى‏گوید: مانند کسانى که خدا را فراموش کردند و خدا آنها را به خود فراموشى گرفتار ساخت نباشید، و این در حقیقت یک مصداق روشن حسى را نشان مى‏دهد که مى‏توانند عاقبت فراموش کردن خدا را در آن ببینند  .

این آیه ظاهرا نظر به منافقان دارد که در آیات قبل به آنها اشاره شده بود، یا یهود بنى نضیر، و یا هر دو .
تفسیر نمونه، ج‏23، ص: 542

 

أطیب البیان فی تفسیر القرآن‏

وَ لا تَکُونُوا خطاب بمؤمنین است که نباشید  .

کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ نسیان خدا این است که از تحت اوامر الهى خارج شوند و مرتکب معاصى الهى شوند و توجه بروز واپسین خود نکنند و از عذاب قیامت غافل شوند و این عموم دارد شامل کافر و مشرک و منافق و ضالّ و مضلّ و فاسق و فاجر مى‏شود  .

فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ ممکن است فاعل انسیهم خدا باشد و ممکن است نسیان خود آنها باشد که سبب شد به اینکه خود را فراموش کردند از مثوبات محروم شدند و در معرض سخت و غضب و عذاب الهى انداختند هر چه کنى بخود کنى گر همه نیک و بد کنى  .

 أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ فسق خروج عن طاعة اللَّه و متابعت شیطان و هواى نفس و ارباب ضلال است  .

أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏12، ص: 824

 

ترجمه المیزان‏

 لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ (20  )

اصحاب دوزخ و اصحاب بهشت یکسان نیستند و معلوم است که بهشتیان رستگارند (20  ).

." لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ" راغب مى‏گوید کلمه" فوز" به معناى دست یافتن به خیر با حصول سلامت است  

آیه شهادت مى‏دهد به اینکه مراد از" اصحاب نار" همان کسانى هستند که خدا را از یاد برده‏اند. و مراد از" اصحاب جنت" آنهایند که به یاد خدا و مراقب رفتار خویشند  .

و این آیه شریفه حجتى تمام بر این معنا اقامه مى‏کند که بر هر کس واجب است به دسته یادآوران خدا و مراقبین اعمال بپیوندد، نه به آنهایى که خدا را فراموش کردند. بیان این حجت آن است که این دو طائفه- یعنى یادآوران خدا و فراموشکاران خدا و سومى ندارند- و سایرین بالأخره باید به یکى از این دو طائفه ملحق شوند، و این دو طائفه یکسان نیستند تا پیوستن به هر یک نظیر پیوستن به دیگرى باشد، و آدمى از اینکه به هر یک ملحق شود پروایى نداشته باشد، بلکه یکى از این دو طائفه راجح، و دیگرى مرجوح است، و عقل حکم مى‏کند که انسان طرف راجح را بگیرد، و آن را بر مرجوح ترجیح دهد و آن طرف یادآوران خدا است، چون تنها ایشان رستگارند، نه دیگران، پس ترجیح در جانب ایشان است، در نتیجه بر هر انسانى واجب است پیوستن به آنان را اختیار کند.
ترجمه المیزان، ج‏19، ص: 380

 تفسیر نمونه‏

آیه مورد بحث به مقایسه این دو گروه (گروه مؤمنان با تقوى، و متوجه به مبدأ و معاد، و گروه فراموشکاران خدا که گرفتار خود فراموشى شده‏اند) پرداخته، مى‏گوید:" اصحاب دوزخ و اصحاب بهشت یکسان نیستند" (لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ).

 انسان بر سر دو راهى قرار دارد یا باید به گروه اول بپیوندد یا به گروه دوم و راه سومى در پیش نیست.

و در پایان آیه به صورت یک حکم قاطع مى‏فرماید:" فقط اصحاب بهشت رستگار و پیروزند" (أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ).

 



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 7:35 عصر روز سه شنبه 90 دی 6


ترجمه المیزان،

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (18  )

ترجمه آیات‏

اى کسانى که ایمان آورده‏اید! از خدا بترسید. و هر انسانى منتظر رسیدن به اعمالى که از پیش فرستاده باشد. و از خدا بترسید چون خدا با خبر است از آنچه مى‏کنید (18  )

هدفى‏

که آیه" یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ" دنبال نموده، مؤمنین را وادار مى‏کند که به یاد خداى سبحان باشند، و او را فراموش نکنند، و مراقب اعمال خود باشند، که چه مى‏کنند، صالح آنها کدام، و طالحش کدام است، چون سعادت زندگى آخرتشان به اعمالشان بستگى دارد. و مراقب باشند که جز اعمال صالح انجام ندهند، و صالح را هم خالص براى رضاى خدا به جاى آورند، و این مراقبت را استمرار دهند، و همواره از نفس خود حساب بکشند، و هر عمل نیکى که در کرده‏هاى خود    ح یافتند خدا را شکرگزارند، و هر عمل زشتى دیدند خود را توبیخ نموده، نفس را مورد مؤاخذه قرار دهند، و از خداى تعالى طلب مغفرت کنند. و ذکر خداى تعالى به ذکرى که لایق ساحت عظمت و کبریایى او است یعنى ذکر خدا به اسماى حسنى و صفات علیاى او که قرآن بیان نموده تنها راهى است که انسان را به کمال عبودیت مى‏رساند، کمالى که انسان، ما فوق آن، دیگر کمالى ندارد  .

در این آیه شریفه مؤمنین را به تقوى و پرواى از خدا امر نموده، و با امرى دیگر دستور مى‏دهد که در اعمال خود نظر کنند، اعمالى که براى روز حساب از پیش مى‏فرستند. و متوجه باشند که آیا اعمالى که مى‏فرستند صالح است، تا امید ثواب خدا را داشته باشند، و یا طالح است. و باید از عقاب خدا بهراسند، و از چنان اعمالى توبه نموده نفس را به حساب بکشند  .

اما امر اول، یعنى تقوى، که در احادیث به ورع و پرهیز از حرامهاى خدا تفسیر شده، و با در نظر گرفتن اینکه تقوى هم به واجبات ارتباط دارد، و هم به محرمات، لا جرم عبارت مى‏شود از: اجتناب از ترک واجبات، و اجتناب از انجام دادن محرمات  .

تقواى در مقام محاسبه و نظر در اعمال است، نه تقواى در اعمال که جمله اول آیه بدان امر مى‏نمود، و مى‏فرمود:" اتَّقُوا اللَّهَ  ".

پس حاصل کلام این شد که: در اول آیه مؤمنین را امر به تقوى در مقام عمل نموده، مى‏فرماید عمل شما باید منحصر در اطاعت خدا و اجتناب گناهان باشد، و در آخر آیه که دوباره امر به تقوى مى‏کند، به این وظیفه دستور داده که هنگام نظر و محاسبه اعمالى که کرده‏اید از خدا پروا کنید، چنان نباشد که عمل زشت خود را و یا عمل صالح ولى غیر خالص خود را به خاطر اینکه عمل شما است زیبا و خالص به حساب آورید  .

 به خوبى روشن مى‏گردد که مراد از تقوى در هر دو مورد یک چیز نیست، بلکه تقواى اولى مربوط به جرم عمل است، و دومى مربوط به اصلاح و اخلاص آن است. اولى مربوط به قبل از عمل است، و دومى راجع به بعد از عمل                        ترجمه المیزان، ج‏19، ص: 377

تفسیر نمونه،

چیز را براى فرداى قیامت از پیش فرستاده است"؟ (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ) «1  ».

سپس بار دیگر براى تاکید مى‏افزاید:" از خدا بپرهیزید که خداوند از آنچه انجام مى‏دهید آگاه است" (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ  ).

(1) در اینکه" ما" در" ما قدمت لغد" موصوله است یا استفهامیه؟ مفسران دو احتمال داده‏اند، و آیه شریفه تاب هر دو را دارد، هر چند استفهامیه مناسبتر به نظر مى‏رسد

 تقوى و ترس از خداوند سبب مى‏شود که انسان براى فرداى قیامت بیندیشد، و اعمال خود را پاک و پاکیزه و خالص کند  .

تکرار امر به تقوى، چنان که گفتیم، براى تاکید است، چرا که انگیزه تمام اعمال صالح و پرهیز از گناه همین تقوى و خدا ترسى است  .

بعضى احتمال داده‏اند که امر اول به تقوى ناظر به اصل انجام اعمال است و امر دوم به کیفیت خلوص آنها، یا اینکه اولى ناظر به انجام کارهاى خیر است (به قرینه جمله" ما قدمت لغد") و دومى ناظر به پرهیز از گناهان و معاصى است‏

تعبیر به" غد" (فردا) اشاره به قیامت است چرا که با توجه به مقیاس عمر دنیا به سرعت فرا مى‏رسد، و ذکر آن به صورت نکره براى اهمیت آن است .

تعبیر به" نفس" (یک نفر) ممکن است در اینجا به معنى هر یک نفر بوده باشد، یعنى هر انسانى باید به فکر فرداى خویش باشد، و بدون آنکه از دیگران انتظارى داشته باشد که براى او کارى انجام دهند خودش تا در این دنیا است آنچه را مى‏تواندازپیش‏بفرستد     

تفسیر نمونه، ج‏23، ص: 540

 

 

 



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 7:33 عصر روز سه شنبه 90 دی 6


تفسیر اطیب البیان

ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ , لینه یک نوع از درخت خرما است که بهترین اقسام خرما است  .

أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلى‏ أُصُولِها که بر جا بگذارید باید به اذن و اجازه خدا باشد. فَبِإِذْنِ اللَّهِ بدون اذن حقّ تصرّف ندارید دستورش و حدّ تصرّفش باید از جانب خدا برسد و اذن الهى براى اینست  .

وَ لِیُخْزِیَ الْفاسِقِینَ فاسق اعمّ از مشرک و کافر و معاند است زیرا فسق خروج از طاعت است و خزى عذاب و سرکوبى و خفّت و خواریست که بدانند در معاندة و مخالفت چه عواقب سویى دارد.

ترجمه المیزان

راغب مى‏گوید: کلمه" لینة" به معناى درخت خرماى خرم و پر بار است، حال هر نوع خرما که باشد (مفردات راغب، ماده" لین". )روایت هم شده که رسول خدا دستور داده بودند که نخلستان بنى النضیر را قطع کنند، همین که دست به قطع چند درخت زدند، یهودیان فریاد زدند: اى محمد تو همواره مردم را از فساد نهى مى‏کردى، حال این درختان خرما چه گناهى دارند که قطع مى‏شوند. به دنبال این جریان بود که آیه مورد بحث نازل شد، و پاسخ آنان را چنین داد که  :هیچ درخت خرم و پربارى را قطع نمى‏کنید، و یا آن را باقى نمى‏گذارید مگر به اذن خدا، و خدا در این فرمانش نتائجى حقه و حکمت‏هایى بالغه در نظر دارد که یکى از آنها خوار ساختن فاسقان، یعنى بنى النضیر، است  .

بنا بر این حرف" لام" در جمله" وَ لِیُخْزِیَ الْفاسِقِینَ" لام تعلیل است. و این جمله که حرف عطف" واو" بر سر آن آمده عطف است بر جمله‏اى محذوف، و تقدیر آن این است که  :

قطع کردن و نکردن درختان بنى النضیر به اذن خدا بود، تا چنین و چنان کند، و تا فاسقان را خوار سازد. بنا بر این، عطف در این آیه نظیر عطف در آیه" وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ" است، (سوره انعام، آیه 75) که مى‏فرماید: و ما این چنین ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا چنین و چنان شود، و تا از صاحبان یقین گردد.       ترجمه المیزان، ج‏19، ص: 351-352

            تفسیر نمونه

 در آخرین آیه از آیات مورد بحث به پاسخ ایرادى مى‏پردازد که یهود بنى نضیر- چنان که در شان نزول نیز گفتیم- به پیامبر ص متوجه مى‏ساختند، در آن موقع که دستور داد قسمتى از نخلهاى نزدیک قلعه‏هاى محکم یهود را ببرند (تا محل کافى براى نبرد باشد، یا براى اینکه یهود ناراحت شوند و از قلعه‏ها بیرون آیند و درگیرى در خارج قلعه روى دهد) آنها گفتند: اى محمد! مگر تو نبودى که از اینگونه کارها نهى مى‏کردى؟ آیه نازل شد و گفت:" هر درخت با ارزش نخل را قطع یا به حال خود واگذار کردید همه به فرمان خدا بود"! (ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلى‏ أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ) «1  ».

و" هدف این بود که فاسقان را خوار و رسوا کند" (وَ لِیُخْزِیَ الْفاسِقِینَ  ).

" لینة" از ماده" لون" به یک نوع عالى از درخت خرما مى‏گویند، و بعضى آن را از ماده" لین" به معنى نرمى به نوعى از درخت خرما تفسیر کرده‏اند که شاخه‏هایى نرم و نزدیک زمین و میوه‏اى نرم و لذیذ دارد.

گاه" لینه" به" الوان" و انواع مختلف درخت نخل یا" نخله کریمه" تفسیر شده است که تقریبا همه به یک چیز بر مى‏گردد..

به هر حال بعضى گفته‏اند: اقدام به قطع قسمتى از درختان نخل" بنى نضیر" از سوى بعضى از مسلمانان روى داد، در حالى که بعضى دیگر مخالف بودند، در اینجا آیه فوق نازل شد و میان آنها فصل خصومت کرد.»

بعضى دیگر گفته‏اند: آیه ناظر به عمل دو نفر از اصحاب است که یکى به هنگام قطع درختان نخل درختان خوب را مى‏برید تا یهود را به خشم آورد. (و از قلعه فرود آیند) و دیگرى نخلهاى کم ارزش را مى‏برید تا آنچه پر ارزش است براى استفاده آینده باقى بماند، و به همین جهت در میان آنها اختلاف افتاد آیه نازل شد و گفت هر دو به اذن الهى بوده است .».

ولى ظاهر آیه این است که مسلمانان بعضى از درختان" لینه" (نوع خوب) را بریدند و بعضى از همانها را رها ساختند، و این عمل باعث ایراد یهود شد و قرآن به آنها پاسخ گفت تا روشن شود این کار از روى هواى نفس نبوده، بلکه یک دستور الهى در این زمینه صادر شده بود که در شعاع محدود این کار عملى گردد، تا بیش از حد ضایعاتى رخ ندهد.

در هر صورت این حکم یک استثنا در قانون معروف اسلامى است که مى‏گوید به هنگام حمله به دشمن نباید درختان را قطع کرد، و حیوانات را کشت، و زراعتها را آتش زد، این تنها مربوط به موردى بوده است که براى بیرون کشیدن دشمن از قلعه، و یا فراهم ساختن میدان جنگ و مانند آن ضرورت داشته، و در هر قانون کلى استثنائات جزئى ضرورى غالبا وجود دارد، همانگونه که اصل کلى بر نخوردن گوشت مردار است، ولى به هنگام اجبار و اضطرار" اکل میته" مجاز است.

جمله" وَ لِیُخْزِیَ الْفاسِقِینَ" (تا فاسقان را خوار و رسوا کند) نشان مى‏دهد که لا اقل یکى از اهداف این کار خوار نمودن دشمن و در هم شکستن روحیه آنها بوده است. نکته‏ها:

1- لشکرهاى نامرئى خدا!

در حالى که اهل دنیا براى کسب پیروزى بر نیروهاى ظاهرى و مادى خویش تکیه مى‏کنند، تکیه‏گاه خداپرستان ارزشهاى معنوى و امدادهاى الهى آنها است که نمونه‏اى از آن را در داستان شکست" بنى نضیر" و بیرون راندن آنها از مدینه در آیات فوق ملاحظه کردیم

در این آیات خواندیم که یکى از عوامل مؤثر پیروزى همان ترس و وحشتى بود که خدا بر دلهاى آنها افکند تا آنجا که خانه‏هاى خود را با دست خود ویران مى‏کردند، و حاضر شدند از اموال خود چشم بپوشند و از آن دیار بیرون روند  .

نظیر این معنى چند بار در آیات قرآن مجید آمده است از جمله در داستان گروه دیگرى از یهود بنام" بنى قریظه" که مسلمانان بعد از جنگ احزاب در یک درگیرى شدید با آنها روبرو شدند نیز آمده است، مى‏فرماید: وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مِنْ صَیاصِیهِمْ وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً:" خداوند گروهى از اهل کتاب را که از مشرکان عرب حمایت کردند از دژهاى محکمشان فرود آورد، و در دلهاى آنها ترس و وحشت افکند، تا آنجا که گروهى را به قتل رساندید و گروهى را اسیر کردید" (احزاب 26  ).

همین معنى در داستان جنگ بدر نیز آمده است که مى‏گوید: سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ:" من به زودى در دلهاى کافران وحشت مى‏افکنم  ".

قسمتى از این وحشت که حکم یک لشکر نامرئى الهى را دارد طبیعى است هر چند قسمتى از آن اسرار آمیز است، و روابط آن با وسائل عادى بر ما مکشوف نیست، آنچه طبیعى است اینکه مؤمنان در هر حال خود را پیروز مى‏دانند خواه کشته و شهید شوند و خواه دشمن را در هم بکوبند، و کسى که منطقش این است ترس و وحشتى به خود راه نمى‏دهد، بلکه چنین انسان اعجوبه‏اى براى دشمنش وحشت‏انگیز است، همانگونه که در دنیاى امروز نیز کشورهاى بزرگى را مى‏بینیم که با داشتن پیشرفته‏ترین سلاحها، و بزرگترین ارتشها، از گروهى اندک مؤمنان راستین ستیزه‏جوى وحشت دارند، و دائما مى‏کوشند با آنها درگیر نشوند  .

در حدیثى از رسول خدا ص مى‏خوانیم که فرمود  :

نصرت بالرعب مسیرة شهر!:

من از جانب خدا به وسیله ترس و وحشت دشمنان یارى شده‏ام به فاصله یک ماه مجمع البیان" جلد 2 صفحه 519 (ذیل آیه 151 آل عمران)».

یعنى نه تنها کسانى که در میدان نبرد با من رو برو مى‏شوند وحشت دارند بلکه در نقاطى که دشمن از من یک ماه راه فاصله دارد وحشت و اضطراب حاکم است! در مورد لشکریان حضرت مهدى (عج) نیز مى‏خوانیم که سه لشکر او را یارى مى‏کنند: الملائکة، و المؤمنون، و الرعب!:" فرشتگان و مؤمنان و ترس و وحشت"! اثبات الهداة" جلد 7 صفحه 124».

در حقیقت آنها سعى مى‏کنند از برون ضربه نخورند اما خداوند از درون آنها را متلاشى مى‏کند، و مى‏دانیم ضربه درونى جانکاهتر و جبران ناپذیر است، چرا که اگر تمام سلاحها و ارتشهاى دنیا در اختیار کسى باشد ولى روحیه نبرد نداشته باشد محکوم به شکست و نابودى است.

2- توطئه‏هاى امروز یهود

تاریخ اسلام از همان آغاز با توطئه‏هاى آنها آمیخته شده بود و در بسیارى از حوادث دردناک آنها را داخل صحنه یا در پشت صحنه مشاهده مى‏کنیم، و عجب اینکه آنها به عشق پیامبر موعود به سرزمین حجاز آمدند، ولى بعد از این ظهور بزرگ از دشمنان سرسخت شدند و هم امروز نیز در بیشتر توطئه‏هاى ضد اسلامى یهود را در صحنه و یا در پشت صحنه مشاهده مى‏کنیم، و این عبرتى است براى صاحبان بصیرت! و همانگونه که تاریخ پیغمبر اکرم ص نشان مى‏دهد تنها طریق دفع آنان برخورد قاطعانه است، به خصوص" صهیونیستها" که در منطقشان هیچگونه مدارا و عدل و انصاف نیست، زبانشان زور است، و جز با زور و قدرت نمى‏توان با آنها سخن گفت، ولى با این حال از مؤمنان راستین بیش از هر چیز مى‏ترسند، و اگر مسلمانان امروز همانند یاران پیامبر ص از ایمان و استقامت و قاطعیت کافى برخوردار باشند ترس و وحشت آنها بر دلهاى این دشمنان خونخوار چیره مى‏شود، و مى‏توان با همین لشکر الهى آنها را از زمینهاى اشغال شده بیرون راند و این درسى است که رسول اللَّه ص در چهارده قرن قبل به ما داده است.             تفسیر نمونه، ج‏23، ص: 499-495

 



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 4:9 عصر روز سه شنبه 90 دی 6


نرمى. راغب گوید: در اجسام بکار رود و در خلق و معانى بطور استعاره. فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ ... آل عمران: 159. در اثر رحمت خدا بآنها نرم و ملایم شدى وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ سباء: 10 براى داود آهن را نرم کردیم. قاموس قرآن، ج‏6، ص: 22

أَوْ تَرَکْتُمُوهَا:ریشه: ترک: واگذاشتن

قَائِمَةً:ریشه:قوم: قیام  :

معناى اوّلى قیام را در قاموس و غیره برخاستن ضدّ نشستن گفته‏اند. قاموس قرآن، ج‏6، ص: 4

اصولها:ریشه: أصل

بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ‏

 [الأعراف/ 205] أی  :

العشایا، یقال للعشیة: أَصِیل و أَصِیلَة، فجمع الأصیل أُصُل و آصَال، و جمع الأصیلة: أَصَائِل، و قال تعالى: بُکْرَةً وَ أَصِیلًا [الفتح/ 9                المفردات فی غریب القرآن، ص: 78

فبِإِذْنِ:ریشه: اذُن: (بر وزن عنُقُ» گوش.   قاموس قرآن، ج‏1، ص: 5  :

ولِیُخْزِیَ:ریشه: خزى

خَزِیَ الرّجل: لحقه انکسار، إمّا من نفسه، و إمّا من غیره. فالذی یلحقه من نفسه هو الحیاء المفرط، و مصدره الخَزَایَة «2» و رجل خَزْیَان، و امرأة خَزْیَى و جمعه خَزَایَا. و فی الحدیث.

                          المفردات فی غریب القرآن، ص: 281

   الْفَاسِقِینَ: ریشه:فسق  :

 (بر وزن قشر) خروج از حق اهل لغت گفته‏اند: «فسقت الرّطبة عن قشرها» خرما از غلاف خود خارج شد بتصریح راغب فسق شرعى از همین ریشه است در مصباح و اقرب گفته بقولى آن بمعنى خروج شى‏ء از شى‏ء على وجه الفساد است  .

پس فسق و فسوق خروج از حق است چنانکه درباره ابلیس فرموده  :

کانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ کهف: 50. یعنى او از جنّ بود و از دستور خدایش خارج شد و اطاعت نکرد. کافر فاسق است که بالتّمام از شرع خارج شده و گناهکار فاسق است که بنسبت گناه از شرع و حق کنار رفته است. قاموس قرآن، ج‏5، ص: 17

تفسیر اطیب البیان

ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ لینه یک نوع از درخت خرما است که بهترین اقسام خرما است  .

أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلى‏ أُصُولِها که بر جا بگذارید باید به اذن و اجازه خدا باشد. فَبِإِذْنِ اللَّهِ بدون اذن حقّ تصرّف ندارید دستورش و حدّ تصرّفش باید از جانب خدا برسد و اذن الهى براى اینست  .

وَ لِیُخْزِیَ الْفاسِقِینَ فاسق اعمّ از مشرک و کافر و معاند است زیرا فسق خروج از طاعت است و خزى عذاب و سرکوبى و خفّت و خواریست که بدانند در معاندة و مخالفت چه عواقب سویى دارد.

ترجمه المیزان

  "   " راغب مى‏گوید: کلمه" لینة" به معناى درخت خرماى خرم و پر بار است، حال هر نوع خرما که باشد (مفردات راغب، ماده" لین". )روایت هم شده که رسول خدا دستور داده بودند که نخلستان بنى النضیر را قطع کنند، همین که دست به قطع چند درخت زدند، یهودیان فریاد زدند: اى محمد تو همواره مردم را از فساد نهى مى‏کردى، حال این درختان خرما چه گناهى دارند که قطع مى‏شوند. به دنبال این جریان بود که آیه مورد بحث نازل شد، و پاسخ آنان را چنین داد که  :

هیچ درخت خرم و پربارى را قطع نمى‏کنید، و یا آن را باقى نمى‏گذارید مگر به اذن خدا، و خدا در این فرمانش نتائجى حقه و حکمت‏هایى بالغه در نظر دارد که یکى از آنها خوار ساختن فاسقان، یعنى بنى النضیر، است  .

بنا بر این حرف" لام" در جمله" وَ لِیُخْزِیَ الْفاسِقِینَ" لام تعلیل است. و این جمله که حرف عطف" واو" بر سر آن آمده عطف است بر جمله‏اى محذوف، و تقدیر آن این است که  :

قطع کردن و نکردن درختان بنى النضیر به اذن خدا بود، تا چنین و چنان کند، و تا فاسقان را خوار سازد. بنا بر این، عطف در این آیه نظیر عطف در آیه" وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ" است، (سوره انعام، آیه 75) که مى‏فرماید: و ما این چنین ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا چنین و چنان شود، و تا از صاحبان یقین گردد.       ترجمه المیزان، ج‏19، ص: 351-352

            تفسیر نمونه

 در آخرین آیه از آیات مورد بحث به پاسخ ایرادى مى‏پردازد که یهود بنى نضیر- چنان که در شان نزول نیز گفتیم- به پیامبر ص متوجه مى‏ساختند، در آن موقع که دستور داد قسمتى از نخلهاى نزدیک قلعه‏هاى محکم یهود را ببرند (تا محل کافى براى نبرد باشد، یا براى اینکه یهود ناراحت شوند و از قلعه‏ها بیرون آیند و درگیرى در خارج قلعه روى دهد) آنها گفتند: اى محمد! مگر تو نبودى که از اینگونه کارها نهى مى‏کردى؟ آیه نازل شد و گفت:" هر درخت با ارزش نخل را قطع یا به حال خود واگذار کردید همه به فرمان خدا بود"! (ما قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوها قائِمَةً عَلى‏ أُصُولِها فَبِإِذْنِ اللَّهِ) «1  ».

و" هدف این بود که فاسقان را خوار و رسوا کند" (وَ لِیُخْزِیَ الْفاسِقِینَ  ).

" لینة" از ماده" لون" به یک نوع عالى از درخت خرما مى‏گویند، و بعضى آن را از ماده" لین" به معنى نرمى به نوعى از درخت خرما تفسیر کرده‏اند که شاخه‏هایى نرم و نزدیک زمین و میوه‏اى نرم و لذیذ دارد.

گاه" لینه" به" الوان" و انواع مختلف درخت نخل یا" نخله کریمه" تفسیر شده است که تقریبا همه به یک چیز بر مى‏گردد..

به هر حال بعضى گفته‏اند: اقدام به قطع قسمتى از درختان نخل" بنى نضیر" از سوى بعضى از مسلمانان روى داد، در حالى که بعضى دیگر مخالف بودند، در اینجا آیه فوق نازل شد و میان آنها فصل خصومت کرد.»

بعضى دیگر گفته‏اند: آیه ناظر به عمل دو نفر از اصحاب است که یکى به هنگام قطع درختان نخل درختان خوب را مى‏برید تا یهود را به خشم آورد. (و از قلعه فرود آیند) و دیگرى نخلهاى کم ارزش را مى‏برید تا آنچه پر ارزش است براى استفاده آینده باقى بماند، و به همین جهت در میان آنها اختلاف افتاد آیه نازل شد و گفت هر دو به اذن الهى بوده است .».

ولى ظاهر آیه این است که مسلمانان بعضى از درختان" لینه" (نوع خوب) را بریدند و بعضى از همانها را رها ساختند، و این عمل باعث ایراد یهود شد و قرآن به آنها پاسخ گفت تا روشن شود این کار از روى هواى نفس نبوده، بلکه یک دستور الهى در این زمینه صادر شده بود که در شعاع محدود این کار عملى گردد، تا بیش از حد ضایعاتى رخ ندهد.

در هر صورت این حکم یک استثنا در قانون معروف اسلامى است که مى‏گوید به هنگام حمله به دشمن نباید درختان را قطع کرد، و حیوانات را کشت، و زراعتها را آتش زد، این تنها مربوط به موردى بوده است که براى بیرون کشیدن دشمن از قلعه، و یا فراهم ساختن میدان جنگ و مانند آن ضرورت داشته، و در هر قانون کلى استثنائات جزئى ضرورى غالبا وجود دارد، همانگونه که اصل کلى بر نخوردن گوشت مردار است، ولى به هنگام اجبار و اضطرار" اکل میته" مجاز است.

جمله" وَ لِیُخْزِیَ الْفاسِقِینَ" (تا فاسقان را خوار و رسوا کند) نشان مى‏دهد که لا اقل یکى از اهداف این کار خوار نمودن دشمن و در هم شکستن روحیه آنها بوده است. نکته‏ها:

1- لشکرهاى نامرئى خدا!

در حالى که اهل دنیا براى کسب پیروزى بر نیروهاى ظاهرى و مادى خویش تکیه مى‏کنند، تکیه‏گاه خداپرستان ارزشهاى معنوى و امدادهاى الهى آنها است که نمونه‏اى از آن را در داستان شکست" بنى نضیر" و بیرون راندن آنها از مدینه در آیات فوق ملاحظه کردیم



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 4:7 عصر روز سه شنبه 90 دی 6


ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ ?4?

تفسیر اطیب البیان

ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ شقّ بمعناى جداییست که دیگر قابل التیام نیست و بمعنى محاربه و خیانت است که این یهود بکلّى از خدا و رسول دور افتادند و خیانت مى‏کنند و با خدا و رسول محاربه مى‏کنند چنانچه از صدر اسلام الى زماننا مشاهده مى‏کنید چه اندازه مکر و حیله و خیانت با مسلمین دارند سپس خداوند تهدید مى‏کند دیگران را که هر که چنین باشد  .

وَ مَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ عموم دارد  .

فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ جنگ با خدا فتح ندارد اى واى به حال خلفاء سه‏گانه و بنى امیّه و بنى مروان و بنى العبّاس که چه کردند. أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏12، ص: 46

تفسیر نمونه

پیغمبر اکرم ص باید هشدارى براى تمام کسانى باشد که اعمالى مشابه یهود بنى نضیر دارند تا مساله در آنها خلاصه نشود در آیه بعد مطلب را تعلیم داده، مى‏افزاید:" این مجازات دنیا و آخرت از آن جهت دامنگیرشان شد که با خدا و رسولش به دشمنى برخاستند" (ذلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ  ).

" و هر کس به دشمنى با خدا بر خیزد خداوند مجازاتش مى‏کند زیرا خدا شدید العقاب است" (وَ مَنْ یُشَاقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ) «1  ».

" شاقوا" از ماده" شقاق" در اصل به معنى شکاف و جدایى میان دو چیز است، و از آنجا که همیشه دشمن در طرف مقابل قرار مى‏گیرد و خود را جدا مى‏سازد به عمل او" شقاق" مى‏گویند  .

عین همین آیه با تفاوت بسیار جزئى در سوره انفال آیه 13 بعد از داستان جنگ بدر و در هم شکسته شدن مشرکان آمده است که بیانگر عمومیت محتواى آن از هر نظر است  .

قابل توجه اینکه: در آغاز آیه دشمنى با خدا و رسول را مطرح مى‏کند و در ذیل آیه تنها سخن از دشمنى با خدا است، اشاره به اینکه دشمنى با رسول خدا ص نیز با دشمنى خدا یکى است و از هم جدا نیست  .

تعبیر به" شدید العقاب" هیچ منافاتى با" ارحم الراحمین" بودن خداوند ندارد، زیرا آنجا که جاى عفو و رحمت است" ارحم الراحمین" است، و آنجا که جاى مجازات و عقوبت است" اشد المعاقبین" است چنان که در دعا آمده است و ایقنت انک انت ارحم الراحمین فى موضع العفو و الرحمة و اشد المعاقبین فى موضع النکال و النقمة  . دعاى افتتاح" از ادعیه" ماه مبارک رمضان.  تفسیر نمونه، ج‏23، ص: 494

 

ترجمه ا لمیزن

کلمه" مشاقة" به معناى مخالفت از روى دشمنى است. و اشاره با کلمه" ذلک" به همان مساله بیرون راندن بنى النضیر، و استحقاق عذاب آنان در صورت عدم جلاء است. در این آیه شریفه نخست مشاقه با خدا و رسول را ذکر نموده، سپس خصوص مشاقه با خدا را آورده، و این اشاره است به اینکه مخالفت با رسول خدا (ص) هم مخالفت با خداست. و بقیه الفاظ آیه روشن است.   ترجمه المیزان، ج‏19، ص: 351

مَا قَطَعْتُمْ مِنْ لِینَةٍ أَوْ تَرَکْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَلِیُخْزِیَ الْفَاسِقِینَ ?5?

قَطَعْتُمْ:ریشه: قطع  :

بفتح قاف بریدن. اعم از آنکه محسوس باشد مثل وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما ... مائده  :

38. یا معقول مثل وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ بقره: 27

براه رفتن قطع طریق گویند گوئى راه ممتد در اثر راه رفتن قطعه قطعه میشود وَ لا یَقْطَعُونَ وادِیاً إِلَّا کُتِبَ لَهُمْ توبه: 121  .

أَ إِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِیلَ عنکبوت: 29. آیه درباره قوم لوط علیه السّلام است ظاهرا مراد از قطع سبیل قطع تناسل است که آنها با توجه بلواط و اعراض از زنان راه تناسل را قطع میکردند، بقولى مراد قطع راه مسافرین و منع عبور آنهاست ولى معنى اول موافق سیاق است. قاموس قرآن، ج‏6، ص: 21

لِینَةٍ:ریشه:لین



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 4:6 عصر روز سه شنبه 90 دی 6


 

وَلَوْلا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ ?3?

الْجَلاءَ:

ریشه:جلو: مص، امرى روشن، وضوح، پدیدارى

لَعَذَّبَهُمْ: عذب  :

گوارا. «هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ» فرقان: 53. رجوع بلغت و تفسیر نشان میدهد که عذب بمعنى گوارا و فرات بسیار گوار. عذاب  :

عقوبت. شکنجه. طبرسى آنرا استمرار الم، زمخشرى کلّ الم فادح، راغب ایجاع شدید، جوهرى عقوبت، اقرب هر آنچه بر انسان دشوار است و او را از مرادش منع میکند معنى کرده است «وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» بقره: 7  .

راغب در اصل آن چند قول نقل کرده از جمله گفته‏اند: اصل آن از عذب است عذّبته یعنى گوارائى زندگى را از او بردم مثل مرّضته و قذّرته که بمعنى مرضش را و قذارتش را از بین بردم است. بقول بعضى اهل لغت تعذیب بمعنى ضرب است و بقولى آن از «ماء عذب» آب آلوده و کدر است، عذّبته یعنى عیش او را کدر و آلوده کردم. قاموس قرآن، ج‏4، ص: 308-309   .

دنیا:ریشه: دنى  :دنو یعنى نزدیک شدن «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى» نجم: 8 یعنى پس نزدیک و نزدیکتر شد. قاموس قرآن، ج‏2، ص: 360  .

آخِر:

 (بر وزن فاعل) مقابل اوّل است «رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَکُونُ لَنا عِیداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا» (مائده 114) تأخیر مقابل تقدیم و آخرون مقابل اوّلون است نظیر «ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ» (واقعه: 14) در قرآن مجید بقیامت و نشاء دیگر دار الاخرة، یوم الاخر، اطلاق شده و این از آن رواست که زندگى دنیا اوّل و زندگى عقبى آخر و پس از آن است، راجع بآخرت در «قیامت» بحث خواهد شد قاموس قرآن، ج‏1، ص: 3.

 

ترجمه المیزان

  " وَ لَوْ لا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ" گفتیم جلاء به معناى ترک وطن است. و" نوشتن جلاء علیه یهود" به معناى راندن قضاء آن است، و مراد از عذاب دنیوى آنان، عذاب انقراض و یا کشته شدن و یا اسیر گشتن است  .

و معناى آیه این است که: اگر خداى تعالى این سرنوشت را براى آنان ننوشته بود که جان خود را برداشته و جلاى وطن کنند، در دنیا به عذاب انقراض یا قتل یا اسیرى گرفتارشان مى‏کرد، همانطور که با بنى قریظه چنین کرد، ولى در هر حال در آخرت به عذاب آتش معذبشان مى‏سازد.                        ترجمه المیزان، ج‏19، ص: 351

 

تفسیر نمونه

مى‏افزاید:" اگر نه این بود که خداوند بر آنها مقرر داشته بود که جلاى وطن کنند و منطقه را ترک گویند آنها را در همین دنیا مجازات مى‏کرد" (وَ لَوْ لا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیا) بدون شک جلاى وطن و رها کردن قسمت عمده سرمایه‏هایى که یک عمر فراهم کرده بودند خود براى آنها عذابى دردناک بود، بنا بر این منظور از جمله فوق این است که اگر این عذاب براى آنها مقدر نشده بود عذاب دیگرى که همان قتل و اسارت به دست مسلمانان بود بر سر آنها فرود مى‏آمد، خدا مى‏خواست آنها در جهان آواره شوند، و اى بسا این آوارگى براى آنها دردناکتر بود، زیرا هر وقت به یاد آن همه دژها و خانه‏هاى مجلل و مزارع و باغات خود مى‏افتادند که در دست دیگران است و خودشان بر اثر پیمان‏شکنى و توطئه بر ضد پیامبر خدا ص در مناطق دیگر محروم و سرگردانند گرفتار آزار و شکنجه‏هاى روحى فراوانى مى‏شدند  .

آرى خدا مى‏خواست این گروه مغرور و فریبکار و پیمان‏شکن را گرفتار چنین سرنوشت دردناکى کند  .

اما این تنها عذاب دنیاى آنها بود، لذا در پایان این آیه مى‏افزاید: و براى آنها در آخرت نیز عذاب آتش است" (وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ)                        تفسیر نمونه، ج‏23، ص: 493

 

 تفسیر اطیب البیان

وَ لَوْ لا أَنْ کَتَبَ اللَّهُ عَلَیْهِمُ الْجَلاءَ لَعَذَّبَهُمْ فِی الدُّنْیا بعذاب استیصال و قتل و سبى لکن این جلاء وطن بر آنها استفاده ندارد زیرا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابُ النَّارِ فرداى قیامت تمام کفّار بالاخصّ یهود عنود که اعدا عدوّ مسلمین هستند جایگاه آنها جهنّم است که مى‏فرماید: یُرَدُّونَ إِلى‏ أَشَدِّ الْعَذابِ بقره آیه 79 زیرا آنها اشدّ ناس با مؤمنین که مى‏فرماید لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الْیَهُودَ مائده آیه أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏12، ص: 469-468



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 4:4 عصر روز سه شنبه 90 دی 6


 

تفسیر اطیب البیان

هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ راجع بقبیله بنى نضیر از یهود که چون پیغمبر بمدینه هجرت فرمود آمدند با حضرت معاهده کردند که متعرّض آنها نباشد مشروط بر اینکه آنها هم با مشرکین و سایر کفّار هم دست نشوند تا در جنگ بدر و فتح مسلمین گفتند این همان است که بما خبر داده‏اند ولى چون جنگ احد پیش آمد و مسلمین فرار کردند اینها جرأت پیدا کردند و با سایر قبائل یهود هم دست شدند و جماعتى را فرستادند و با ابو سفیان و مشرکین قریش عهد و میثاق بستند بر مقاتله پیغمبر و دو نفر از مسلمین را کشتند حضرت تشریف برد مطالبه دیه آنها را بکند اینها قصد کردند که از بام قصر خود سنگ رها کنند بر سر آن حضرت، حضرت تشریف برد مدینه و لشکرى فرستاد بر آنها اینها درهاى قصرهاى خود را بستند که مسلمین وارد نشوند حضرت امر فرمود نخل‏هاى آنها و مزارع آنها را بسوزانند اینها بالحاح و التجاء در آمدند و رعبى در قلب آنها پیدا شد حضرت از قتل آنها صرف نظر نمود مشروط بر اینکه از حجاز خارج شوند و بطرف شام بروند قبول کردند و وسائل مسافرت آنها را حضرت فراهم کرد و آنها رفتند جز جماعتى از آنها که بعض نقاط قصرها را خراب کردند و فرار کردند و بیهود خیبر ملحق شدند و شرح این قضایا مفصّل است، لذا خدا میفرماید او است خدایى که بیرون کرد کسانى که از اهل کتاب کافر بودند که بنى نضیر باشند. أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏12، ص: 46

تفسیرنمونه:

(بعد از بیان این مقدمه(آیه اول) به داستان رانده شدن یهود بنى نضیر از مدینه پرداخته مى‏فرماید:" خداوند کسى است که کافران اهل کتاب را در اولین اجتماع و برخورد با مسلمانان از خانه‏هایشان بیرون کرد... و از آنجا که این نخستین اجتماع در نوع خود بود در قرآن به عنوان" لاول الحشر" نامیده شده، و این خود اشاره لطیفى است به برخوردهاى آینده با یهود" بنى نضیر" و یهود" خیبر" و مانند آنها... سپس مى‏افزاید: شما هرگز گمان نمى‏کردید که آنها از این دیار خارج شوند و آنها نیز گمان داشتند که دژهاى محکمشان از شکست آنها و عذاب الهى مانع مى‏شود" (ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّه)ِ آنها چنان مغرور و از خود راضى بودند که تکیه‏گاهشان دژهاى نیرومند و قدرت ظاهریشان بود، این تعبیر آیه نشان مى‏دهد که یهود بنى نضیر در مدینه از امکانات وسیع و تجهیزات فراوانى بهره‏مند بودند، به گونه‏اى که نه خودشان باور مى‏کردند به این آسانى مغلوب شوند و نه دیگران، ولى از آنجا که خدا مى‏خواست به همه روشن سازد که چیزى در برابر اراده او قدرت مقاومت ندارد حتى بدون آنکه جنگى رخ دهد آنها را از آن سرزمین بیرون راند! لذا در ادامه آیه مى‏فرماید:" اما خداوند از آنجا که گمان نمى‏کردند به سراغشان آمد، و در قلبشان وحشت و ترس افکند، به گونه‏اى که خانه‏هاى خود را با دست خویش و با دست مؤمنان ویران مى‏کردند" (فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ  ).

آرى خدا این لشکر نامرئى، یعنى لشکر ترس را که در بسیارى از جنگها به یارى مؤمنان مى‏فرستاد بر قلب آنها چیره کرد، و مجال هر گونه حرکت و مقابله را از آنها سلب نمود، آنها خود را براى مقابله با لشکر برون آماده کرده بودند، بیخبر از آنکه خداوند لشکرى از درون به سراغشان مى‏فرستد، و چنان آنها را در تنگنا قرار مى‏دهد که خودشان با دشمن براى تخریب خانه‏هایشان همکارى کنند  .

درست است که کشته شدن رئیس آنها" کعب بن اشرف" قبل از این ماجرا وحشتى بر دل آنها افکنده بود، ولى مسلما منظور از آیه این نیست آن چنان که بعضى از مفسران گمان کرده‏اند- بلکه این یک نوع امداد الهى بوده که بارها در جنگهاى اسلامى به یارى مسلمین مى‏شتافت.

جالب اینکه مسلمانان از بیرون، دژهاى آنها را ویران مى‏کردند که به داخل آن راه یابند، و یهود از درون ویران مى‏کردند تا به صورت سالم به دست مسلمانان نیفتد، و نتیجه این همکارى ویران شدن استحکامات آنها بود! در مورد این آیه تفسیرهاى دیگرى نیز گفته شده، از جمله اینکه: یهود از داخل، دیواره دژها را ویران مى‏کردند تا فرار کنند و مسلمانان از بیرون تا به آنها دست یابند (ولى این احتمال بعید است  ).

و نیز گفته شده که این آیه معنى کنایى دارد مثل اینکه مى‏گوئیم فلان کس خانه و زندگیش را با دست خودش ویران کرد، یعنى بر اثر نادانیها و لجاجتها سبب بر باد دادن زندگى خود شد  .

یا اینکه منظور یهود از تخریب بعضى از خانه‏ها این بود که دهانه کوچه‏هاى داخل قلعه را ببندند تا مانع پیشروى مسلمانان شوند و در آینده نیز نتوانند در آن سکنى گزینند.  .

یا اینکه قسمتى از خانه‏هاى داخل دژ را خراب کردند تا در صورت کشیده شدن میدان نبرد به داخل دژ جاى کافى براى جنگیدن داشته باشند. یا اینکه در بناى بعضى از خانه‏ها مصالح گرانقیمتى وجود داشت آنها را تخریب کردند تا آنچه قابل حمل بود ببرند، ولى تفسیر اول از همه مناسبتر است  .

در پایان آیه به عنوان یک نتیجه‏گیرى کلى مى‏فرماید:" پس عبرت بگیرید اى صاحبان چشم"! (فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصار)ِ .تفسیر نمونه، ج‏23، ص488-491

تفسیرالمیزان

معناى آیه این است که: خداى تعالى همان کسى است که یهودیان بنى النضیر را براى اولین بار از جزیرة العرب از خانه و زندگیشان بیرون کرد  .

 [معناى اینکه فرمود:" یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَ أَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ "]

آن گاه به اهمیت این جریان اشاره نموده، مى‏فرماید:" ما ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا" یعنى:

هیچ احتمال نمى‏دادید که دست از وطن خود کشیده بیرون روند، چون شما از این قبیله قوت و شدت و نیرومندى سابقه داشتید." وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ" خود آنها هم هرگز چنین احتمالى نمى‏دادند، آنها پیش خود فکر مى‏کردند قلعه‏هاى محکمشان نمى‏گذارد خدا آسیبشان برساند، و مادام که در آن قلعه‏ها متحصن هستند، مسلمانان بر آنان غلبه نمى‏یابند. در این آیه با اینکه مى‏توانست بفرماید" مانعتهم حصونهم من المسلمین" فرمود" من اللَّه" و این بدان جهت است که در آیه قبلى اخراج آنان را به خدا نسبت داده بود. و همچنین در ذیل آیه، القاى رعب در دلهاى آنان را به خدا نسبت داد. از لحن این آیه استفاده مى‏شود که بنى النضیر چندین قلعه داشتند، نه یکى، چون فرموده" حصونهم  ".

آن گاه به فساد پندار آنان، و خبط و اشتباهشان پرداخته، مى‏فرماید:" فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا" خداى تعالى از جایى و از درى به سراغشان آمد که هیچ خیال نمى‏کردند  .

و منظور از" آمدن خدا" نفوذ اراده او در میان آنان است، اما نه از راهى که آنان گمان مى‏کردند- که همان دژها و درها است- بلکه از طریق باطنشان که همان راههاى قلبیشان است، لذا مى‏فرماید:" وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ". و کلمه" رعب" به معناى خوفى است که دل را پر کند،" یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ"، خانه‏هایشان را به دست خود ویران مى‏کردند که به دست مسلمانان نیفتد. و این از قوت سیطره‏اى بود که خداى تعالى بر آنان داشت، براى اینکه خانمانشان را به دست خود آنان و به دست مؤمنان ویران کرد. و اینکه فرمود:" و به دست مؤمنان" بدین جهت است که خدا به مؤمنان دستور داده، و آنان را به امتثال دستور و به کرسى نشاندن اراده‏اش موفق فرموده بود." فَاعْتَبِرُوا" پس پند بگیرید اى صاحبان بصیرت، چون مى‏بینید که خداى تعالى یهودیان را به خاطر دشمنیشان با خدا و رسول چگونه در بدر کرد بعضى از مفسرین «1» گفته‏اند: خود یهودیان خانه‏هایشان را خراب کردند، تا بهتر بتوانند فرار کنند، و مؤمنین خانه‏هاى ایشان را خراب کردند تا به آنان برسند  .

بعضى «2» دیگر گفته‏اند: منظور از تخریب خانه‏ها اختلال نظام زندگى است. یهودیان به خاطر نقض عهد، خانه‏هاى خود را خراب کردند. و منظور از خراب کردن آن به دست مؤمنین، این است که مؤمنین مامور شدند با ایشان قتال کنند  .

ولى هیچ یک از این دو قول به نظر درست نمى‏رسد، زیرا ظاهر جمله" یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ ..." این است که بیان باشد براى جمله" فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا" و معلوم مى‏شود که تخریب بیوت اثر نقض عهد است، و بعد از آن واقع شده است، و وجه اول مى‏خواست بگوید: تخریب خانه‏ها به نقشه خود یهود بود، نه نقشه الهى. و وجه دوم مى‏خواست بگوید: تخریب خانه‏ها عین نقض عهد است، نه اینکه به راستى خانه‏ها را خراب کرده باشند.                       ترجمه المیزان، ج‏19، ص:349-351



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 4:1 عصر روز سه شنبه 90 دی 6


سبب نزول آیات2تا5:تفسیرنمونه

   (در سرزمین مدینه سه گروه از یهود زندگى مى‏کردند" بنى نضیر" و" بنى قریظه" و" بنى قینقاع" و گفته مى‏شود که آنها اصلا اهل حجاز نبودند ولى چون در کتب مذهبى خود خوانده بودند که پیامبرى از سرزمین مدینه ظهور مى‏کند، به این سرزمین کوچ کردند، و در انتظار این ظهور بزرگ بودند  .

هنگامى که رسول خدا ص به مدینه هجرت فرمود با آنها پیمان عدم تعرض بست، ولى آنها هر زمان فرصتى یافتند از نقض این پیمان فروگذار نکردند  .

از جمله از اینکه بعد از جنگ" احد" (غزوه احد در سال سوم هجرت واقع شد)" کعب بن اشرف" با چهل مرد سوار از یهود به مکه آمدند و یکسر به سراغ قریش رفتند و با آنها عهد و پیمان بستند که همگى متحدا بر ضد محمد ص پیکار کنند، سپس ابو سفیان با چهل نفر از مکیان، و کعب بن اشرف یهودى با چهل نفر از یهود وارد مسجد الحرام شدند، و در کنار خانه کعبه پیمانها را محکم ساختند، این خبر از طریق وحى به پیامبر ص رسید.   .دیگر اینکه ...پیامبر ص روزى با چند نفر از بزرگان و یارانش به سوى قبیله بنى نضیر که در نزدیکى مدینه زندگى مى‏کردند آمد و مى‏خواست از آنها کمک یا وامى بگیرد براى پرداختن دیه... پیامبر ص در بیرون قلعه یهود بود و با" کعب بن اشرف" در این زمینه صحبت کرد، در این هنگام در میان یهودیان بذر توطئه‏اى پاشیده شد... یکى از یهود بنام" عمرو بن جحاش" اعلام آمادگى کرد و به پشت بام رفت رسول خدا ص از طریق وحى آگاه شد برخاست و به مدینه آمد، بى اینکه با یاران خود سخنى بگوید، آنها تصور مى‏کردند پیامبر ص باز بر مى‏گردد اما بعدا آگاه شدند که پیامبر ص در مدینه است، آنها نیز به مدینه برگشتند، و اینجا بود که پیمان‏شکنى یهود بر رسول خدا ص مسلم شد، و دستور آماده باش براى جنگ به مسلمانان داد  .

در بعضى از روایات نیز آمده که یکى از شعراى بنى نضیر به هجو و بدگویى پیامبر ص پرداخت و این خود دلیل دیگرى بر پیمان‏شکنى آنها بود .

پیامبر ص براى اینکه ضربه کارى قبلا به آنها بزند به محمد بن مسلمه که با کعب بن اشرف بزرگ یهود آشنایى داشت دستور داد او را به هر نحو بتواند به قتل برساند و او با مقدماتى این کار را کرد.

کشته شدن" کعب بن اشرف" تزلزلى در یهود ایجاد کرد به دنبال آن رسول خدا ص دستور داد مسلمانان براى جنگ با این قوم پیمان‏شکن حرکت کنند، هنگامى که آنها با خبر شدند به قلعه‏هاى مستحکم و دژهاى نیرومند خود پناه بردند، و درها را محکم بستند، پیامبر ص دستور داد بعضى درختان نخل را که نزدیک قلعه‏ها بود بکنند یا بسوزانند.

این کار شاید به این منظور صورت گرفت که یهودان را که علاقه شدیدى به اموال خود داشتند از قلعه بیرون کشد و پیکار رودررو انجام گیرد، این احتمال نیز داده شده که این نخلها مزاحم مانور سریع ارتش اسلام در اطراف قلعه‏ها بود و مى‏بایست بریده شود.

به هر حال این کار فریاد یهود را بلند کرد گفتند اى محمد! تو پیوسته از اینگونه کارها نهى مى‏کردى، پس این چه برنامه‏اى است؟ آیه پنجم این سوره (از آیات فوق) نازل شد و به آنها پاسخ گفت که این یک دستور خاص الهى بود.

محاصره چند روز طول کشید و پیامبر ص براى پرهیز از خونریزى به آنها پیشنهاد کرد که سرزمین مدینه را ترک گویند و از آنجا خارج شوند، آنها نیز پذیرفتند، مقدارى از اموال خود را برداشته و بقیه را رها کردند، جمعى به سوى" اذرعات" شام و تعداد کمى به سوى" خیبر" و گروهى به" حیره" رفتند، و باقیمانده اموال و اراضى و باغات و خانه‏هاى آنها به دست مسلمانان افتاد.

هر چند تا آنجا که مى‏توانستند، خانه‏هاى خود را به هنگام کوچ کردن تخریب کردند.

و این ماجرا بعد از غزوه احد به فاصله ششماه، و به عقیده بعضى بعد از غزوه بدر به فاصله ششماه اتفاق افتاد.) " مجمع البیان" و" تفسیر على بن ابراهیم"،" تفسیر قرطبى" و" نور الثقلین" ذیل آیات مورد بحث (با اقتباس و تلخیص) تفسیر نمونه، ج‏23، ص:484-486



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 3:59 عصر روز سه شنبه 90 دی 6


 

هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِنْ دِیَارِهِمْ لأوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُمْ بِأَیْدِیهِمْ وَأَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الأبْصَارِ ?2?

الَّذِی: ریشه:لذی.(لذا)" الذی" اسم مبهم للمذکر، و هو معرفة مبنی، و لا یتم إلا بصلة. قال الجوهری: و أصله" لذی" فأدخل علیه الألف و اللام و لا یجوز أن ینزعا منه لتنکیر، و فیه أربع لغات: الذی، و اللذ بکسر الذال، و اللذ بإسکانها، و الذی بتشدید الیاء. قال: و فی تثنیته ثلاث لغات: اللذان، و اللذا بحذف النون ... و اللذان بتشدید النون، و فی جمعها لغتان: الذین فی الرفع و النصب و الجر، و الذی بحذف النون ... و منهم من یقول فی الرفع: اللذون

أَخْرَجَ:ریشه:خ-ر-ج   أَخْرَجَ إِذا اصْطادَ الخُرْجَ، و هی النعام الذَّکَرُ أَخْرَجُ و الأُنثى خَرْجاءُ، و استعاره العجاج للثو

خروج  :

بیرون شدن. آشکار شد

 کَفَرُوا:ریشه: ک-ف-ر

پوشاندن. در مفردات گوید: کفر در لغت بمعنى پوشاندن شى‏ء است. شب را کافر گوئیم که اشخاص را مى‏پوشاند کفر نعمت پوشاندن آنست با ترک شکر، بزرگترین کفر انکار وحدانیّت خدایا دین یا نبوت است. قاموس قرآن، ج‏6، ص: 12

مِن  

 (بکسر میم) حرف جرّ است  )

     قاموس قرآن، ج‏6، ص: 29         

 

اهل:

آل مقلوب از اهل است و مصغّر آن اهیل میباشد و فقط در اشراف و بزرگان بکار میرود مثل آل اللَّه، در اشخاص ناشناس و زمان و مکان بکار نمیرود  .

نا گفته نماند در قرآن کریم نیز چنین است چنانکه میخوانیم: آل موسى، آل هرون، آل ابراهیم، آل عمران، آل یعقوب و...                   قاموس قرآن، ج‏1، ص: 135

   الْکِتَابِ:ریشه: کتب  :

کتب (بر وزن فلس) و کتاب و کتابة یعنى نوشتن.

دِیَارِهِمْ:ریشه:دار): بمعنى خانه است راغب در وجه آن گوید: خانه را بدان اعتبار دار گفته‏اند که دیوار آن گردیده تا باوّل آن رسیده است «فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ. قاموس قرآن، ج‏2، ص: 37

لأوَّلِ الْحَشْرِ: (اول) قوله تعالى إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبارَکاً [3/ 96] الأول هو ابتداء الشی‏ء.    مجمع البحرین، ج‏5، ص: 311

کلمه" حشر" به معناى بیرون کردن است اما نه بیرون کردن یک نفر، بلکه یک جمعیت، و نه به اختیار، بلکه به اجبار. و اضافه" اول الحشر" اضافه صفت به موصوف، و به معناى حشر اولى است. و لام در" لاول" به معناى" فى- در" است، نظیر لامى که بر سر کلمه" دلوک" در جمله" أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ" «1» آمده، یعنى" نماز بخوان در هنگام دلوک شمس. ترجمهالمیزان، ج‏19، ص: 34  

ظَنَنْتُمْ:ریشه:ظ-ن-ن   ظن:

احتمال قوى. چنانکه وهم احتمال ضعیف و شک تساوى طرفین است

أن

   (بفتح الف) حرفى است بر چهار وجه باشد: حرف مصدرى ناصب مضارع مثل «وَ أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ» بقره: 184 یعنى «صومکم خیر لکم  ».

مخفّف از ثقیله مثل «عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضى‏» مزمّل: 20 که در اصل انّ بود، مفسّره که ما قبل خود را تفسیر میکند مثل «فَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْکَ» مؤمنون



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 3:56 عصر روز سه شنبه 90 دی 6


 

سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (1)

تسبیح: ریشه:س-ب-ح    

تنزیه خدا از هر بدى و نالایق (مجمع) در نهایه گوید «اصل التّسبیح: التّنزیه و التّقدیس و التّبرئة من النّقائص» در مفردات گوید «التّسبیح تنزیه اللّه تعالى» جوهرى در صحا( قاموس قرآن، ج‏3، ص: 21

ما:

مَا فی کلامهم عشرةٌ: خمسة أسماء، و خمسة حروف. فإذا کان اسما فیقال للواحد و الجمع و المؤنَّث على حدّ واحد، و یصحّ أن یعتبر فی الضّمیر لفظُه مفردا، و أن یعتبر معناه للجمع

                          المفردات فی غریب القرآن، ص: 784

فی: فی: حرف من حروف الصفات                        کتاب العین، ج‏8، ص: 409

السَّمَاوَاتِ: ریشه:سمو

نام. گویند: اصل آن سمو است همزه اول عوض از واو است و گویند: اصل آن و سم بمعنى علامت است واو بهمزه قلب شده. و آن لفظى است که بر چیزى گذاشته شود تا از دیگر چیزها متمایز گردد. احتمال نزدیک بیقین آنست که اصل آن و سم بمعنى علامت باشد که اسم هر چیز علامت و نشانه آن است. طبرسى اصل آن سمو بمعنى رفعت است همچنین است قول راغب

قاموس قرآن، ج‏3، ص:328  :

الأرض: ریشه: ارض 

این کلمه که مراد از آن زمین ماست 461 بار در قرآن آمد است، امّا همیشه بلفظ مفرد، در روایت و نهج البلاغه بلفظ جمع (ارضون، ارضین) نیز آمده است، شاید آن در آخر بحث، بررسى شود  .

امّا اینکه در قرآن مجید همواره مفرد آمده، باحتمال قوى علتش آن است که آنچه غیر از زمین است نسبت بما آسمان محسوب میشود مثلا مرّیخ گر چه فی حدّ نفسه، یک کره و زمین است ولى نسبت بما که بالاى سر ماست آسمان حساب میشود، على هذا ما را یکزمین بیشتر نیست که زیر پاى ماست لذاست که قرآن آنرا همواره مفرد بکار برده است.

فرهنگ أبجدی عربی-فارسی، متن، ص:44

هُو: ریشه:ها

کنایة عن اسم مذکّر، و الأصل: الهاء، و الواو زائدة صلة للضمیر، و تقویة له، لأنها الهاء التی فی: ضربته، و منهم من یقول: هُوَّ مثقّل، و من العرب من یخفّف و یسکّن، فیقال: هُو المفردات فی غریب القرآن، ص:850  .

الْعَزِیز :ُ عزز: العَزِیزُ: من صفات الله عز و جل و أَسمائه الحسنى قال الزجاج: هو الممتنع فلا یغلبه شی‏ء، و قال غیره: هو القوی الغالب کل شی‏ء، و قیل: هو الذی لیس کمثله شی‏ء. و من أَسمائه عز و جل المُعِزُّ، و هو الذی یَهَبُ العِزَّ لمن یشاء من عباده. و العِزُّ: خلاف الذُّلِّ. و فی الحدیث  :

قال لعائشة: هل تَدْرِینَ لِمَ کان قومُک رفعوا باب الکعبة؟ قالت: لا، قال: تَعَزُّزاً أَن لا یدخلها إِلا من أَرادو            
            لسان العرب، ج‏5، ص: 374
 

   الْحَکِیمُ: ریشه:حکیم  :

محکم کار. حکمت کردار. کسیکه کار را از روى تشخیص و مصلحت انجام دهد  .

در گذشته از جوهرى نقل شد که حکیم کسى است کارها را محکم و استوار انجام دهد و آنچه از طبرسى نقل شده: حکیم بمعنى مانع از فساد است. عبارت دیگر محکم کار میباشد و آن صیغه مبالغه است  .

این کلمه از اسماء حسنى است و مجموعا 97 بار در قرآن مجید بکار رفته، فقط در پنج محل صفت قرآن و در یک محل صفت امر آمده، بقیّه همه در باره حکیم بودن خداوند سبحان است و آن پنج محل عبارت‏اند از ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ مِنَ الْآیاتِ وَ الذِّکْرِ الْحَکِیمِ آل عمران: 58 یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ یس: 1 و آیه اوّل سوره یونس و آیه دوّم سوره لقمان و آیه چهارم سوره زخرف در المیزان ذیل آیه اوّل یس، حکمت را بمعنى حقائق معارف و فروعات آن گرفته و گوید که: قرآن حکیم است زیرا که حکمت و حقائق معارف در آن مستقر است.
تفسیر:

(سَبَّحَ لِلَّهِ گفتیم تسبیح دو اطلاق دارد خاصّ و عامّ. امّا الخاصّ: تنزیه و تقدیس حقّ است از جمیع عیوب و نقائص ذاتا و صفة و فعلا. امّا العامّ: مطلق اذکار را شامل مى‏شود  .

ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ تعبیر بمادون من براى تعمیم ذوى العقول و غیر آنها است مثل شمس قمر کواکب عرش کرسى جمادات نباتات حیوانات و غیر اینها

وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ الغالب القاهر القادر العلیم. الحکیم العادل العالى المتعال) أطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج‏12، ص: 466-467 
تسبیح عمومى موجودات زمین و آسمان اعم از فرشتگان و انسانها و حیوانات و گیاهان و جمادات ممکن است با زبان قال باشد یا با زبان حال، چرا که نظام شگفت‏انگیزى که در آفرینش هر ذره‏اى به کار رفته با زبان حال بیانگر علم و قدرت و عظمت و حکمت خدا است... 
          به ذکرش هر چه خواهى در خروش است             دلى داند چنین معنى که گوش است‏ 

          نه بلبل بر گلش تسبیح‏خوان است                   که هر خارى به توحیدش زبان است

این آیه آغاز سوره مى‏باشد و سوره با مضمونى افتتاح شده که با همان مضمون ختم مى‏شود، چون در آخر سوره باز سخن از تسبیح تمامى موجودات آسمانها و زمین رفته، مى‏گوید:" یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ  ". 

 

و اگر سوره را با مساله تسبیح افتتاح نمود، به خاطر مطالبى است که در خلال سوره آمده، و آن- همان طور که گفتیم- خیانت یهود و نقض عهدش، و وعده فریبکارانه منافقین به یهودیان است، خواسته بفهماند این گونه مکرها بر دامن کبریایى خدا گردى نمى‏نشاند. و اگر آیه را با جمله" عزیز" و" حکیم" ختم کرد، براى این است که باز در این سوره سرانجام کار یهود و منافقین را تشبیه کرده به اقوامى که در قرنهاى نزدیک به عصر یهودیان و منافقین وبال فریبکاریهاى خود را چشیدند، و این خود شاهد عزت و اقتدار خداست. و نیز اگر دچار عذاب شدند، بدین جهت بوده که عذابشان بر طبق حکمت و مصلحت بوده، و این خود شاهد حکمت خدا است.)     ترجمه المیزان، ج‏19، ص:348-349

هُوَ الَّذِی أَخْرَجَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِنْ دِیَارِهِمْ لأوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ یَخْ انْ  :

 (بفتح الف) حرفى است بر چهار وجه باشد: حرف مصدرى ناصب مضارع مثل «وَ أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ» بقره: 184 یعنى «صومکم خیر لکم  ».

مخفّف از ثقیله مثل «عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضى‏» مزمّل: 20 که در اصل انّ بود، مفسّره که ما قبل خود را تفسیر میکند مثل «فَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْکَ» مؤمنون  :



نویسنده : قرآن پژوه » ساعت 3:53 عصر روز سه شنبه 90 دی 6

<      1   2   3   4   5   >>   >